۱۳۹۸ خرداد ۲۶, یکشنبه

مجاهد شهید امیر حیدری


مشخصات مجاهد شهید امیر حیدری
محل تولد: خاش
شغل:‌ پزشک
سن: 27
تحصیلات: دانشجوی پزشکی
محل شهادت: اصفهان
تاریخ شهادت: 1360

دکتر امیر حیدری متولد سال ۱۳۳۳ در شهر “خاش” در استان سیستان و بلوچستان، زاده فقر و بزرگ شده دشت تفتیده کویر خودش گفته بود گاهآ قلمش تکه چوبی بود و دفترش دشت و شنزار کویر. با این وجود با تلاش و پشتکار موفق میشود وارد دانشگاه پزشکی اصفهان شود وی از فعالین جنبش دانشجویی در زمان شاه بود و به همین خاطر توسط ساواک اصفهان دستگیر و مدتی در زندان بود. در سال ۱۳۵۸ در حالیکه دانشجوی سال آخر پزشکی بود به عنوان کاندیدای مجاهدین خلق برای انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی در شهر زاهدان معرفی میشود. او در ۹ تیر سال ۱۳۶۰ توسط یکی از عناصر خود فروخته انجمن اسلامی دانشگاه (محمود حسینی) در اصفهان شناسایی و توسط سپاه ضد خلقی دستگیر میشود و جزو اولین دسته اعدامیها مهر سال۶۰ بود.

امیر با انبوهی اطلاعات که از بچه های داخل و خارج زندان داشت همچون یک فرمانده مسئول و بعنوان یک مجاهد خلق، علیرغم عشق بی پایان به زندگی و همه زیبایی هایش، خود را پیشمرگ یاران دربندش کرد و حتی از دادن اطلاعات سوخته هم به دشمن دریغ کرد.

در یک بعد از ظهر غم انگیز و پرآشوب اواخر شهریور سال ۱۳۶۰ “امیر حیدری” را در هواخوری زندان سپاه اصفهان دیدم.
دقایقی بعد اسدالله بازجو ( نام واقعی او گویا اصغر ساطع بود) شروع به سخن پراکنی کرد. او از رذل ترین و بیرحم ترین بازجوهای آنموقع سپاه اصفهان بود که در دستگیری و شکنجه بچه های تشکیلات اصفهان نقش مستقیم و اصلی را داشت.
وی با لحن تمسخرآمیز و با لهجه کوچه باغی اصفهانی کرکری میخواند که “همه چیزتون را میدونیم، مقاومت بی مقاومت، شماها ول معطلید… تنها راه نجات شما برخورد صادقانه است…” وسط کار هم بند را آب داد و گفت “… اونوقت مسعود رجوی میره با رادیوهای خارجی مصاحبه میکنه و میگه تشکیلات اصلی سازمان سرجاشه و فقط هاله سمپاتیک سازمان ضربه خورده…”
خلاصه سعی میکرد که روحیه زندانیان را تضعیف کند و آنها را در زیر بازجوئی متزلزل نماید. بعد از او یکی از عناصر واداده (محمد – ص) که بیشتر بچه ها میدانستند او خیلی قبل از سی خرداد اساسآ از مبارزه بریده بود و هیچ ارتباط تشکیلاتی در جمع هواداران نداشت و حالا رژیم حتی او را هم دستگیر کرده بود شروع به پامنبری برای اسدالله بازجو کرد و بطور مضحکی به راه و رهبری و مواضع سازمان ایراد میگرفت و یک خط در میان مدعی میشد که سازمان به ما خیانت کرده … وقتی اسدلله بازجو صحبت میکرد بچه ها با نگاههای سرد و گاهآ خشم آلود به او مینگریستند ولی وقتی این عنصر مطرود در نقش پاشنه کش ارتجاع سعی میکرد بچه ها را دلسرد کند و به خیال خودش مسئله دار کند حالت تنفر و در عین حال احساس رقت انگیزی نسبت به او بما دست میداد.
فضای سنگینی حاکم شده بود… به ناگاه “امیر حیدری” از جا بلند شد. جوانی بود با اندامی ورزیده، قدی متوسط و سینه ای ستبر. چهره ای باز و سبزه و لبخندی نمکین در گوشه لب داشت. زیر پیراهن سفید رنگ سه دگمه ای کاپیتان به تن داشت و نهج البلاعه هم در زیر بغل… در چند قدمی اسدالله بازجو و در نزدیکی در هواخوری ایستاده بود و با اعتماد بنفس شروع به صحبت کرد. انگار نه انگار که در چنگ دشمن اسیر است.
“… بچه ها، همه مون میدونیم که کجا هستیم و توی چنگ کی هستیم و برای چی اینجا هستیم… اینو بیرون زندان هم میدونستیم.. راه ما راه حسین و راه آزادی خلق و مردمه… هدف ما مبارزه با ظلم و ارتجاعه.. البته سهم ما دراین راه چیزی جز شکنجه و اعدام نخواهد بود… همه را هم که بگیرند این راه حق است و نهایتآ پیروز خواهد شد… حتی اگر یک مجاهد هم زنده بمونه این راه را ادامه خواهد داد….تازه اینها دستشون به مسعود که نمیرسه…”
اسدالله بازجو و پاسدارها غافلگیر و مات شده بودند. اصلا انتظار چنین حرکتی را در جمع نداشتند و هنوز نتوانسته بودند خودشان را جمع و جور کنند که در ادامه امیر به یکی از زندانیان درهم شکسته توی جمع اشاره کرد و گفت: “… بچه ها این فرد خیانت کرده و اطلاعاتش را داده…”
اسدالله بازجو از جا پرید و به امیر پرخاش کرد که چرا توهین میکنی؟! امیر بدون اینکه حتی به اسدالله بازجو نگاه کند با صلابت گفت: “این صحبتها بین من و دوستانم است و تو این چیزها را اصلأ درک نمیکنی…” بعد ادامه داد: ” بچه ها از من که گذشته ولی شماها بقول امام صادق هرجور که میتونید بهشون کلک بزنید، پیچیده برخورد کنید و دشمن را فریب بدید…”
پاسدارها دیگر به امیر اجازه صحبت کردن ندادند. امیر هم با وقار و با لبخندی پرغرور، در حالیکه تمامی بچه ها را از زیر نظر میگذراند به دیوار هواخوری تکیه داد و ساکت شد… برق نگاه بچه ها دیدنی بود… دیگه کسی کاری نداشت که بقیه برنامه چیه. تمام سناریو و سیستم اسدالله بازجو بهم ریخته بود و بچه ها با حال و هوای تازه ایی به سلول ها برگشتند.
به فاصله کوتاهی بعد از آنروز بسیاری از بچه های تشکیلاتی زندان سپاه را به زندان دیگری به نام “هتل اموات” منتقل کردند.
این زندان دراصل یک اصطبل بزرگ اسب و متعلق به یکی از متمولین دوران شاه در اطراف اصفهان بود و مردم محلی آنجا را بعنوان “باغ کاشفی” می شناختند که البته بعد از مصادره توسط سپاه نام آنجا را کمیته صحرائی گذاشتند ولی مخفیانه آنرا تبدیل به زندان دورافتاده و مخوف رژیم در اصفهان کرده بودند. بیشتر اعدامها و جنایات رژیم در سالهای اول دهه ۶۰ در همین محل انجام میگرفت. دراین زندان طویله ها و محلهای نگهداری حیوانات را با کشیدن دیوار و تغییرات ساختمانی دیگر، تبدیل به سلولهای انفرادی زیادی کرده بودند و آنچنان محیط مرعوب کننده و شرائط سخت و حتی مادون زیست حیوانی داشت که خود بازجوها آنجا را به طعنه “هتل” نامیده بودند.بیشتر اعدامیها را آنجا میبردند.
در فاصله کمتر از دو هفته در مهرماه، رژیم بسیاری از زندانیان سیاسی مجاهد اصفهان را در سه گروه ۵۳ نفره، ۳۳ نفره و ۲۶ نفره به ترتیب در تاریخ های ۵ مهر، ۱۰ مهر و ۱۶ مهر سال ۶۰ تیرباران کرد و امیر قهرمان در زمره جاودانه های دسته اول بود.

یکی از زندانیان در رابطه با آخرین روزهای زندگی امیر نقل کرده بود که او را روزهای متوالی قبل از اعدام تا سرحد مرگ زیر شکنجه میبردند و از امیر اطلاعات تشکیلاتی بیرون زندان مجاهدین را میخواستند و پاسخ امیر به آنها تا وقتی توان و رمق گفتن کلامی را داشت تکرار نیایش خاص مجاهدین “اللهم النصر المجاهدین” بود.
در زندان وقتی امیر مطلع میشود که فرزندی در راه دارد در نامه ایی سراسر عشق به زندگی، برای همسر و فرزند نادیده اش “بشیر” بهترین ها را آرزو میکند و در وداع آخر این چنین میگوید: “… همسر عزیزم، از این خوشحالم که به زودی صاحب فرزندی خواهیم شد که نه تنها جای خالی مرا پر خواهد کرد بلکه رسالت آموختن الفبای انقلاب به او را بر دوش تو می گذارم…”
در فاصله کوتاه دستگیری تا اعدام، علیرغم ممنوعیت ملاقات، امیر موفق شد وصیتنامه خود و چند پیام ضروری دیگر را به بیرون از زندان بفرستد اسنادی باارزش و تاریخی

متن وصیتنامه :
« همسر عزیر و همسنگر قهرمانم … در حالی این نامه را برایت می نویسم که می دانم به زودی به دست این جلادان خون آشام تیر باران خواهم شد. بر تو مبارک باد… همسر مهربانم… تنها تو نیستی که همسرت را تقدیم انقلاب و خلق کردی، از بازجو ها شنیده ام که همسر قهرمان رفعت، حمید شناسی فام برای اینکه اسرار سازمانیش لو نرود خودش را زیرچرخهای اتوموبیل له کرد. “حمید جهانیان” و “حسن ابودردا” همگی تنها رفتند و همسران قهرمانشان ماندند تا پیام خون آنها را برسانند… به پدر و مادر خودم و خودت دلداری بده و به آنها بگو حضرت علی در خطبه ۱۲۲ نهج البلاغه گفته …اگر با هزار شمشیر در راه حق و حقیقت بمیرم برایم راحتر است که در رختخوابی را حت جان بدهم.»
«… همانطور که محمد حنیف گفته ما با مرتجعین تضاد طبقاتی داریم. تضادهای طبقاتی در آخرین فاز تکاملی از راه سلاح قابل حل هستند… صمد بهرنگی در کتاب ماهی سیاه کوچولو نوشته: مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید امّا من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی نا چار با مرگ روبرو شدم ، که می شوم مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد..»

یکی از افراد عادی هم که در بیرون از زندان با امیر آشنا بود و موفق شده بود با پیگیریهای فردی خود و ارتباطات شخصی اش در غسالخانه اصفهان سر و صورت امیر را در داخل کیسه بزرگ پلاستیکی مخصوص حمل جنازه اعدامیها ببیند تعریف کرده بود تمامی دندانهای امیر خرد شده بود، چهره اش تکیده و از ناحیه چشم چپ تیر خلاص مغزش را متلاشی کرده بود.

پیکر امیر در کنار دهها دلاور آزادیخواه و جاودانۀ دیگر در تکیه شهرداری گورستان تخت فولاد اصفهان بخاک سپرده شد و مثل خیلی از پرستوهای خونین بال آزادی، بی نام و نشان و بدون سنگ قبر میباشد. مادر داغدار او تا قبل از فوت، بارها و بارها و بهر زحمتی که بود برایش سنگ قبری ساده تهیه و نصب میکرد ولی هربار پاسداران هار ارتجاع آنرا خرد و محو میکردند.

پدر زحمتکش و دلسوخته امیر تا ماهها خبر اعدام او را باور نداشت و نمی پذیرفت و وقتی بالاخره برای اولین بار از راه دور خود را به اصفهان رساند و با چشمی اشکبار سر بر خاک امیر گذاشت سکته کرد و متعاقبآ از دنیا رفت.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید مهین آذری اماموردیخان


مشخصات مجاهد شهید مهین آذری اماموردیخان
محل تولد: قوچان
سن: ۲۲
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۷

«... من یک مجاهد خلقم و این وصیت نامه را با آگاهی به مواضع و خطوط و آرمانشهای پاک و والای سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران می نویسم.
قبل از هر چیز می خواهم خدا را هزاران بار سپاس گویم که راه پاک مجاهدین را به من نشان داد و من در صفوف مجاهدین خلق قرار گرفتم. آری من یک مجاهدم، از شجره طیبه حنیف، از تبارک پاک مسعود و مریم، از نسل سرداران آزادی، از نسل اشرف رهایی زنان، از نسل کبوتران خونین بال میلیشیا...
ای جلادان با تمام وجودم فریاد می کشم که صدای مرا بشنوید...
من تا آخرین لحظه حیاتم خواهم جنگید. من یک زن مجاهد خلقم، با عزم و ایمان یک مجاهد خلق، با شرف یک مجاهد خلق و با غرور یک مجاهد خلق.
آری من یک مجاهد خلقم و خونم را در این راه خواهم داد و به رسم هر مجاهد سوگند یاد می کنم که تا آخرین قطره خونم و تا آخرین نفس، راه تمامی شهدا را طی خواهم کرد...» وصیت نامه - آبان ۱۳۶۵

مهین آذری از طریق خواندن زندگینامه شهیدان مجاهد خلق و دفاعیات مجاهد شهید مهدی رضایی با مجاهدین آشنا شد.
در فعالیتهای تبلیغی- افشاگرانه شرکت داشت. بعد از دستگیری برادرش توسط رژیم خمینی در آبان ۶۵ همراه با خانواده اش از کشور خارج شد و خود را به پایگاههای مجاهدین در منطقه رساند. از آن پس در کنار مجاهدین دوران جدید زندگی خود را آغاز کرد.
در عملیات فروغ جاویدان با «عزم و ایمان یک زن مجاهد خلق» قدم به میدان گذاشت و به «به رسم هر مجاهد خلق تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفس» جنگید و به کاروان شهیدان فروغ پیوست.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ خرداد ۲۲, چهارشنبه

مجاهد شهید طوبی شیعه زاده


مشخصات مجاهد شهید طوبی شیعه زاده
محل تولد: مشهد
شغل: -
سن: 30
تحصیلات: دانشجوی پرستاری
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

طوبی شیعه‌زاده در جریان قیام ۵۷ با سازمان آشنا شد. از اواخر۵۸ فعالیتهای میلیشیایی و حرفه‌یی را در رابطه با انجمن دانشجویان مسلمان و محلات جنوب تهران شروع کرد. ‌تا آبان۶۰ مسئولیتهای تبلیغی و پخش نشریهٌ مجاهد را به‌عهده داشت. ‌در راهپیمایی ۳۰خرداد شرکت کرد. 
وی سپس دستگیر شد و از آبان۶۰ تا فروردین۶۶ در زندانهای قزلحصار و اوین تهران و وکیل‌آباد مشهد بود. برادرش در ۱۹مهر۶۰ در بجنورد اعدام شد. خودش پس از رهایی از زندان، به منطقه اعزام شد. او در تقاضای خود به هنگام ورود به ارتش آزادیبخش، نوشته بود: «حاضر به فدای جان ناچیز خود برای ادای دین خود در راه خلق و انقلاب و رهبری سازمان هستم…». 
طوبی از هنگام ورود به ارتش آزادیبخش، در گردان پیاده سازماندهی شد و تا آخر در همین رسته به مسئولیتهای انقلابی خود عمل می‌کرد. این شیرزن مجاهد خلق در جریان آمادگیها و مانورهای عملیات چلچراغ بر اثر حادثه تصادف آسیب دید، اما پس از بهبودی، در فروغ جاویدان دلیرانه به میدان شتافت و پس از رزمی حماسی به‌شهادت رسید و در کهکشان جاودانه‌فروغها جای گرفت.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید هادی صباغیان


مشخصات مجاهد شهید هادی صباغیان
محل تولد: مشهد
شغل: -
سن: 25
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

هادی صباغیان از فرزندان مردم خراسان بود که در سال۵۸ هوادار مجاهدین شد. از اواخر فاز سیاسی فعالانه به پخش و توزیع نشریه پرداخت. 
آبان۶۰ تا سال۶۵ با هسته‌های مقاومت فعالیت می‌کرد و در چند عملیات شرکت داشت. در اوایل سال۶۵ توسط مزدوران سپاه به‌عنوان مشمول دستگیر شد و روانهٌ اهواز گردید. اواخر آذر بعد از این‌که مدتی در اهواز و مدتی نیز در کردستان بود از سربازی فرار کرد. 
در دیماه سال۶۵ به قصد پیوستن به مجاهدین از کشور خارج شد و پس از مدت کوتاهی عازم قرارگاههای مجاهدین شد. هادی رزمنده‌یی پرشور بود که علاقهٌ زیادی به شرکت در عملیات و مجازات مهره‌های جنایت و سرکوب مردم داشت. در عملیات فروغ جاویدان با عزمی استوار به میدان شتافت. پس از چندین نبرد سخت تا آخرین روز عملیات جانانه جنگید و شمار کثیری از پاسداران دشمن را به‌هلاکت رساند و سرانجام در اوج شرف به‌شهادت رسید و به عهد خود برای رهایی خلق وفا نمود و در کنار برادر قهرمانش عبدالرضا صباغیان، که از جمله شهیدان عملیات فروغ جاویدان بود، آرمید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ خرداد ۱۹, یکشنبه

مجاهد شهید گل‌آقا نارویی


مشخصات مجاهد شهید گل‌آقا نارویی
محل تولد: زابل
تحصیلات: ليسانس
سن: 30
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت:1367

گل‌آقا نارویی در اواخر سال56 با مسائل سیاسی آشنا شد. در تظاهرات و اعتراضات ضدسلطنتی فعالانه شرکت کرد. در سال58 با مجاهدین آشنا شد و به‌عنوان یک هوادار به فعالیت پرداخت. بعد از 30خرداد سال60 در زاهدان در طرحهای شناسایی عوامل و مراکز سرکوب و شکنجه، تهیهٌ امکانات، پایگاه و سلاح و… فعالیت داشت. 
در پاییز سال60 به تشکیلات خارج کشور وصل شد و مسئولیتهای مختلفی را در زمینهٌ اعزام نیرو به‌عهده گرفت. تا سال66چند مأموریت ویژه را از‌جمله در زمینه نیرویی، با موفقیت به انجام رساند. سپس به منطقه اعزام شد. در آستانهٌ اعزام به منطقه طی درخواستش نوشت:
«…‌با دل و جان از سازمان پرافتخار مجاهدین خلق تقاضا می‌نمایم که من را جهت شرکت در جنگ با خمینی ضدبشر تحت رهبری مسعود و مریم به منطقه اعزام نماید. با تک‌تک سلولهایم شهادت می‌دهم، با آگاهی و ایمان کامل که در این راه پرافتخار هیچ باکی از شهید شدن و غیره ندارم و سعادت ابدی خود را در این راه می‌بینم…».تقاضانامه ـ‌1تیر66
در آستانهٌ عملیات فروغ جاویدان وارد یکانهای رزمی شد و قدم به میدان نبرد گذاشت. در این عملیات قهرمانانه، جنگید و در حالی که به شدت مجروح شده بود به بیمارستان منتقل شد. اما معالجات موثر واقع نشد و در اوج شرف و افتخار به‌شهادت رسید.پیکر پاکش در خاکپای سرور شهیدان امام حسین(ع) در کربلا به‌خاک سپرده شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ خرداد ۱۵, چهارشنبه

مجاهد شهید محمدرضا صادقی


مشخصات مجاهد شهید محمدرضا صادقی
محل تولد: مشهد
شغل: -
سن: 24
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367
«… من محمدرضا صادقی بعد از قیام با سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران آشنا شدم. سال58 بعد از ورودم به دبیرستان، به‌خدمت سازمان و انقلاب در‌آمدم. و در تشکیلات دانش‌آموزی مشهد به فعالیت پرداختم. بعد از 30خرداد و اعدام میلیشیای قهرمان، کینه‌ام نسبت به دشمن بیشتر و بیشتر شد. روز چهارم شهریور60 توسط مزدوران کمیته دستگیر شدم… تعداد زیادی از دوستانم که همگی دانش‌آموز بودند به‌دست این سفلگان فرو مایه به‌شهادت رسیدند… پس از زندان در مرداد65 در جهت وصل به سازمان و لبیک گفتن به ندای هل من ناصر رهبر عقیدتیم، این الگوی اولم و تجسم عینی تمام شهیدانمان، کوشیدم و بالاخره گمشدهٌ خویش را یافتم…».
مجاهد خلق محمدرضا صادقی پس از ورود به منطقه در یکانهای رزمی ارتش آزادیبخش سازماندهی شد. در عملیات فروغ جاویدان بارها به دشمن یورش برد و شماری از آنان را به‌هلاکت رساند. در یکی از این درگیریها زخمی و بیهوش شده بود که به اسارت دشمن درآمد. به‌رغم زخمهای جانکاه، زیر شدیدترین شکنجه‌های ضدانسانی قرار گرفت و سپس اعدام شد و از فرسنگها فاصله، به دیگر جاودانه‌های آزادی ملحق گردید.
«… از زمانی که خود را به مجاهدین وصل کرده‌ام قلب و وجودم آرامش یافته است. گویا آیه الا بذکرالله تطمئن‌القلوب در وجودم جاری گشته است… می‌جنگم تا دست این مزدوران را از نوامیس خلقم کوتاه کنم. می‌جنگم تا صبح روشن امید به میهن جنگ‌زده‌ام بازگردد. می‌جنگم تا صبح رهایی و صلح تحقق یابد و هیچ‌گاه در مسیر این جنگ به خود تردیدی راه نخواهم داد…».وصیت‌نامه‌ـ‌سال66

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید عبدالرضا صباغیان


مشخصات مجاهد شهید عبدالرضا صباغیان
محل تولد: مشهد
شغل: -
سن: 35
تحصیلات: ابتدایی
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367
محل زندان: -
عبدالرضا صباغیان از فرزندان دلیر مردم مشهد بود. از سال۵۸ با سازمان آشنا شد و به‌عنوان یک میلیشیای پرشور به همکاری با بخشهای مختلف سازمان پرداخت. شجاعانه در برابر یورش عمال ارتجاع و چماقداران می‌ایستاد و از ستادهای سازمان دفاع می‌کرد. پس از ۳۰خرداد نیز در چند رشته عملیات شرکت داشت. در سال۶۰ دستگیر شد. 
پس از خلاصی از زندان در بهمن سال۶۴، درصدد وصل به سازمان برآمد. در شهریور سال۶۶ از کشور خارج شد و به تشکیلات مجاهدین در خارج کشور وصل گردید. پس از ۴ماه به آرزوی خود که رسیدن به قرارگاههای سازمان در منطقهٌ مرزی بود دست یافت. عبدالرضا پس از یک دورهٌ آموزش نظامی وارد یکانهای رزمی شد. 
سالهای زندان و مشاهدهٌ جنایتهای وحشیانهٌ دژخیمان خمینی، کینه‌یی عمیق نسبت به پاسداران ظلمت و تباهی در دلش ایجاد کرده بود. هم‌چنان‌که در وجودش عشقی پاک نسبت به رهبری و مجاهدین و رزمندگان آزادی موج می‌زد. در عملیات فروغ جاویدان با تمام وجود می‌جنگید و مزدوران خمینی را بـه‌هــلاکت می‌رسانــد. هــمرزمـانش می‌گویند او با هر شلیک نام یک شهید یا اسیر مجاهد را بر زبان می‌آورد و با بـرافــروختگی بیشتر بـــر دژخــیمان می‌خــروشید. سرانجــام در یک رزم حماسی درحالی‌که در محاصرهٌ دشمن افتاده بود بر آنان یورش برد و هدف رگبار مزدوران قرار گرفت و به‌شهادت رسید. با خونش بر خاک گرم میهن بوسه زد وجان پاکش را فدیهٌ رهایی خلق محرومش نمود. برادر مجاهدش هادی صباغیان نیز در زمرهٌ شهیدان عملیات فروغ جاویدان است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید مرتضی لقاء برازنده

مرتضی لقاء برازنده (امین) سال۱۳۳۶ در شهر مشهد به‌دنیاآمد. پس از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شد. مرتضی یکی از هزاران دانشجویی است که ...