در اين وبلاگ میخواهيم شما را با زنان و مردانی آشنا كنیم كه تمام عشق و هستی خود را برای آزادی وطنشان بی دریغ نثار كردند.
۱۳۹۴ آبان ۲۵, دوشنبه
۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه
خوشنویس لوح فدا!
ای خوشنویس رساله پیروزی و فدا
زیبا نگاشتی
رسم الخط وفا
تا به انتها
با سرخ ترین جوهر جود وجود خود.
ای خوشنویس
قلم ات
سوز نی هستی تو بود
آن نی که حکایت پیمان و وصل بود
وآن نی که شکایتش از ظلم و درد بود
بانگی ز نای خلق محکوم رنج و بند
پاسخ به هل من ناصر سردار سربلند.
ای زیبا نویس قصه حرمان ملتم
وه خوش نگاشتی
فریاد خونفشان ’دستان بسته’ و سگ های هار و خوار
در صحن کارزار
در لشکر فدا.
ای خوشنویس
با ’دست بسته’
چه زیبا نگاشتی…
مهدی رضوی - بهمناسبت دومین سالگرد شهادت مجاهد خلق علیرضا خوشنویس.
۱۳۹۴ مرداد ۲۴, شنبه
بدرود ابراهيم ... چه گواراي مقاومت ايران!
تاریخ ایجاد در 28 خرداد 1392
جمال عواضي رئيس مركز ملي حقوق بشر و توسعه دموكراسي در يمن كه از دوستان و ياران قديمي مجاهد شهيد جواد نقاشان بود بعد از شنيدن خبر شهادت او نوشته زير را براي مجاهدين فرستاد. او جواد نقاشان را به اسم ابراهيم آقايي ميشناخت.
انسان وقتي ميتواند بگويد براي رسيدن به چيزي زندگي كرده است كه براي مرگ به خاطر آن چيز آماده باشد...اين جمله اي از رزمنده جهاني چه گواراست، كسي كه بر ستم واستثمار شوريد، و در راه انديشه و مباني انساني كه به آن ايمان داشت كشته شد. چه گوارا نه مسلمان بود و نه مسيحي، جايي هم گفته نشده است كه او از ديني پيروي كرده باشد. اما او براي تحقق اهداف و مباني انساني جنگيد و مبارزه كرد، اهدافي كه همه اديان و در رأس آنها دين بردباري و عدالت و آزادي... دين انسانيت و انسان... اسلام به آن فراميخواند.
شهيد ابراهيم آقائي يا جواد نقاشان امروز شهيد شد ... او اولين كسي بود كه مرا از هر هجوم يا حمله اي با خبر مي كرد، اما امروز ديگر صدايش وجود نداشت. آخرين نامه اش را با ايميل ساعت 12 ظهر فرستاده بود و مرا از كتابي كه دوست مان طاهر بومدرا در مورد اشرف نوشته است با خبر مي كرد. اين آخرين نامه از صدها نامه اي بود كه ابراهيم برايم فرستاده است. نامه هايي كه داستان قهرمانان مجاهد در اشرف و ليبرتي را بازگو مي كرد… اين مجاهد و مبارز كسي است كه از مرزهاي جغرافيايي گذشت و در قلبهايمان وارد شد و ما را شريك دردها و شاديهاي خودش نمود… او ما را بخشي جدايي ناپذير از خانواده جهاني مجاهدين خلق قرار داد ... او ميدانست شهيد ميشود تنها نمي دانست چه زماني؟؟
نميدانم آيا درست است يا نه كه شهيد ابراهيم يا جواد نقاشان را «چه گوارا»ي مقاومت ايران بنامم ... ابراهيم كسي بود كه او را با صدا و كلماتش در مورد مبارزه و قطعيت پيروزي در شرايط سختي و رنج ميشناختم، او با «چه گوارا» در اين اصل هم نظر بود كه (تا زمانيكه مقاومت مي كني شكست نخورده اي) و اينكه (انقلاب همچون فولاد سخت و قوي، همچون اخگر سرخ وگدازان، همچون درخت بلوط ماندگار وپابرجا است و همچون عشق سركش به ميهن عميق طغيانگر است. برايم اهميت ندارد كه چه زماني و كجا خواهم مرد، آنچه كه برايم اهميت دارد ماندگاري ميهن است)؛ وبدينگونه بود كه شهيد ابراهيم در مسيرش به سوي آزادي بر خاك افتاد.
دختر كوچكم ايمان كه 10 ساله است و به جواب دادن به تماسهاي ابراهيم عادت كرده بود امروز اشك با تحسر ميگريد ... همه خانواده ام امروز به خاطر ابراهيم غمگينند گويي كه وي عضوي از آنها بوده هرچند كه حتي چهره او را نمي شناسند ... شوخ طبعي وي و اصرارش در گزينش الفاظ و كلمات طوري بود كه در ديگران احترام به وي را برمي انگيخت... در نتيجه بيش از پنج سال ارتباط مداوم، رابطه ما از يك رابطه مبتني بر صرف كمك كردن و حمايت و پشتيباني، به رابطه اي مبتني بر برادري و صميميتي يكرنگ تبديل شد. او به صداي هميشگي مقاومت ايران تبديل شده بود كه به آن عادت كرده بوديم و با آن انس گرفته بوديم. امروز من به خاطر هر مشغوليت يا كوتاهي در مورد برادر و دوستم ابراهيم كه به حق سفير السفراي مجاهدين خلق در همه جا بود، خودم را سرزنش مي كنم ... بله او سفير آزادي از داخل زندان ليبرتي بود.
شايد جابجايي انسان از ميهنش ساده و آسان باشد اما بيرون كردن ميهن از روح وروان انسان دشوار است. به اينگونه است آرمان آزادي ايران از نيروهاي ظلم و طغيان, راهي كه مقاومت ايران آنرا ساخته وپرداخت و بعنوان مشي براي آينده ماندگار مانده است. اما ميهن هماره, هر چند كه فاصله ها زياد باشد و مرزها برويشان بسته باشد, در درون هر يك از آنهاحضور دارد.
تسليت من براي شهادت ” چه گوارا”ي مقاومت ايران برادرم ابراهيم اين است كه به وي بگويم: همه مردم ميهني دارند كه در آن زندگي مي كنند اما تو كسي هستي كه ميهن در تو و در قلب تو و هر مجاهد مقاومت ايران زنده است.
من در حاليكه دارم اين سطور را مي نويسم نميتوانم باور كنم كه ديگر هرگز پيامهاي روزانه ابراهيم را نخواهم ديد... هرگز ديگر طبق معمول صدايش را در تلفن نخواهم شنيد كه ميگويد: السلام عليكم ... حال شما چطور است استاد جمال ...».
براستي كه خون پاك ابراهيم و خون همرزمان مجاهدش كه بر خاك ليبرتي جريان پيدا كرد سطور درخشاني به كتاب قطور تاريخ آزادي و عدالت ميافزايد ... ووقتي صدها هزار ابراهيم در صفوف مجاهدين خلق مشعلهاي نور و آزادي را بر دوش مي كشند پيروزي حتما در راه است در راه است... امروز همه ما ابراهيم و آرمان ابراهيم هستيم ... امروز همه ما مقاومتيم ... همه ما مجاهديم.
پس بدرود ابراهيم ... وباميد ديدار!
جمال عواضي رئيس مركز ملي حقوق بشر و توسعه دموكراسي در يمن كه از دوستان و ياران قديمي مجاهد شهيد جواد نقاشان بود بعد از شنيدن خبر شهادت او نوشته زير را براي مجاهدين فرستاد. او جواد نقاشان را به اسم ابراهيم آقايي ميشناخت.
****
انسان وقتي ميتواند بگويد براي رسيدن به چيزي زندگي كرده است كه براي مرگ به خاطر آن چيز آماده باشد...اين جمله اي از رزمنده جهاني چه گواراست، كسي كه بر ستم واستثمار شوريد، و در راه انديشه و مباني انساني كه به آن ايمان داشت كشته شد. چه گوارا نه مسلمان بود و نه مسيحي، جايي هم گفته نشده است كه او از ديني پيروي كرده باشد. اما او براي تحقق اهداف و مباني انساني جنگيد و مبارزه كرد، اهدافي كه همه اديان و در رأس آنها دين بردباري و عدالت و آزادي... دين انسانيت و انسان... اسلام به آن فراميخواند.
شهيد ابراهيم آقائي يا جواد نقاشان امروز شهيد شد ... او اولين كسي بود كه مرا از هر هجوم يا حمله اي با خبر مي كرد، اما امروز ديگر صدايش وجود نداشت. آخرين نامه اش را با ايميل ساعت 12 ظهر فرستاده بود و مرا از كتابي كه دوست مان طاهر بومدرا در مورد اشرف نوشته است با خبر مي كرد. اين آخرين نامه از صدها نامه اي بود كه ابراهيم برايم فرستاده است. نامه هايي كه داستان قهرمانان مجاهد در اشرف و ليبرتي را بازگو مي كرد… اين مجاهد و مبارز كسي است كه از مرزهاي جغرافيايي گذشت و در قلبهايمان وارد شد و ما را شريك دردها و شاديهاي خودش نمود… او ما را بخشي جدايي ناپذير از خانواده جهاني مجاهدين خلق قرار داد ... او ميدانست شهيد ميشود تنها نمي دانست چه زماني؟؟
نميدانم آيا درست است يا نه كه شهيد ابراهيم يا جواد نقاشان را «چه گوارا»ي مقاومت ايران بنامم ... ابراهيم كسي بود كه او را با صدا و كلماتش در مورد مبارزه و قطعيت پيروزي در شرايط سختي و رنج ميشناختم، او با «چه گوارا» در اين اصل هم نظر بود كه (تا زمانيكه مقاومت مي كني شكست نخورده اي) و اينكه (انقلاب همچون فولاد سخت و قوي، همچون اخگر سرخ وگدازان، همچون درخت بلوط ماندگار وپابرجا است و همچون عشق سركش به ميهن عميق طغيانگر است. برايم اهميت ندارد كه چه زماني و كجا خواهم مرد، آنچه كه برايم اهميت دارد ماندگاري ميهن است)؛ وبدينگونه بود كه شهيد ابراهيم در مسيرش به سوي آزادي بر خاك افتاد.
دختر كوچكم ايمان كه 10 ساله است و به جواب دادن به تماسهاي ابراهيم عادت كرده بود امروز اشك با تحسر ميگريد ... همه خانواده ام امروز به خاطر ابراهيم غمگينند گويي كه وي عضوي از آنها بوده هرچند كه حتي چهره او را نمي شناسند ... شوخ طبعي وي و اصرارش در گزينش الفاظ و كلمات طوري بود كه در ديگران احترام به وي را برمي انگيخت... در نتيجه بيش از پنج سال ارتباط مداوم، رابطه ما از يك رابطه مبتني بر صرف كمك كردن و حمايت و پشتيباني، به رابطه اي مبتني بر برادري و صميميتي يكرنگ تبديل شد. او به صداي هميشگي مقاومت ايران تبديل شده بود كه به آن عادت كرده بوديم و با آن انس گرفته بوديم. امروز من به خاطر هر مشغوليت يا كوتاهي در مورد برادر و دوستم ابراهيم كه به حق سفير السفراي مجاهدين خلق در همه جا بود، خودم را سرزنش مي كنم ... بله او سفير آزادي از داخل زندان ليبرتي بود.
شايد جابجايي انسان از ميهنش ساده و آسان باشد اما بيرون كردن ميهن از روح وروان انسان دشوار است. به اينگونه است آرمان آزادي ايران از نيروهاي ظلم و طغيان, راهي كه مقاومت ايران آنرا ساخته وپرداخت و بعنوان مشي براي آينده ماندگار مانده است. اما ميهن هماره, هر چند كه فاصله ها زياد باشد و مرزها برويشان بسته باشد, در درون هر يك از آنهاحضور دارد.
تسليت من براي شهادت ” چه گوارا”ي مقاومت ايران برادرم ابراهيم اين است كه به وي بگويم: همه مردم ميهني دارند كه در آن زندگي مي كنند اما تو كسي هستي كه ميهن در تو و در قلب تو و هر مجاهد مقاومت ايران زنده است.
من در حاليكه دارم اين سطور را مي نويسم نميتوانم باور كنم كه ديگر هرگز پيامهاي روزانه ابراهيم را نخواهم ديد... هرگز ديگر طبق معمول صدايش را در تلفن نخواهم شنيد كه ميگويد: السلام عليكم ... حال شما چطور است استاد جمال ...».
براستي كه خون پاك ابراهيم و خون همرزمان مجاهدش كه بر خاك ليبرتي جريان پيدا كرد سطور درخشاني به كتاب قطور تاريخ آزادي و عدالت ميافزايد ... ووقتي صدها هزار ابراهيم در صفوف مجاهدين خلق مشعلهاي نور و آزادي را بر دوش مي كشند پيروزي حتما در راه است در راه است... امروز همه ما ابراهيم و آرمان ابراهيم هستيم ... امروز همه ما مقاومتيم ... همه ما مجاهديم.
پس بدرود ابراهيم ... وباميد ديدار!
۱۳۹۴ مرداد ۲۲, پنجشنبه
گرامیباد یاد کارگر مجاهد خلق، شهید علی ولیپور
علی ولیپور فرزند دلیر خلق زحمتکش ما میباشد. تا یکسال قبل از شهادتش برای بسیاری ناشناخته مانده بود. روز7فروردین 52 ارتباطش قطع شد و به علتی نامعلوم دستگیر و شهید گشت. به احتمال زیاد در نبرد با مزدوران ساواک از قرص سیانور استفاده کرده و یا زیر شکنجه شهید شده باشد.
مجاهد شهید علی ولیپور در سال 1330 در خانوادهیی فقیر و روستایی در ده کلوخی (نزدیک قوچان) دیده به جهان گشود. فقر خانوادهاش، مانع ادامهی تحصیل او شد. تا ششم ابتدایی را خواند و بعدها در خلال کار طاقتفرسا، قدری هم به درس خواندن پرداخت.
با کار در دوچرخهسازی و موتورسازی، از پادویی به ا ستادی رسید. نانآور شش نفر شد. خانوادهاش را به محل دیگری کوچ و اقامت داد. برایش مهم بود که خواهر و برادرانش درس بخوانند. اما فقر سختسر و تنگدستی سنگدل، اجازه نمیداد. کوشش خود را دوچندان نمود. مدتی دستفروشی کرد. سپس مشغول کار در کارگاه تراشکاری شد. با پنجسال تلاش و تقلای بیوقفه، توانست یک تراشکار زبده و زبردست شود. درکارش دقیق، جدی، با انضباط و نمونه بود. بعدها همین ویژگیها، سرمایههای انسانی رشد او در سازمان شدند.
علی در کارگاه با همکارانش بسیار صمیمی بود. به آنها میگفت: «چرا بعضیها خوب بخورند، خوب بخوابند، خوب بپوشند و از امکانات عالی بهرهمند باشند؛ در مقابل، چرا عدهی بسیاری حتی به نان شب محتاج باشند؟» البته علی چاره را در بهبود وضع یک یا دو نفر نمیدید؛ در نابودی نظام مبتنی بر بهرهکشی و استثمار میدید.
علی به مطالعه علاقهی زیادی داشت. بهخاطر آن تا پاسی از شب بیدار میماند. حدود سال 47 اولین بار با افکار سیاسی عدهیی در کارخانه آشنا شد. او و یکی ازدوستانش نسبت به جریانهای سیاسی آن زمان سمپاتی پیدا کردند. بعدها در تماس با مجاهد شهید محمود عسکریزاده، دورهی آموزشی و آزمایشی را گذراند و اواسط تابستان 1350 به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد.
روزهای فعالیتش در سازمان، دوران درخشان زندگی او میباشد. بلافاصله بعد از عضوگیری، مخفی گشت و یک مبارز حرفهیی شد. سرشار از احساس مسئولیتی عمیق و عشقی زیاد نسبت به تودههای رنجبر بود. با مشاهدهی رنج و محنت یک زحمتکش، بهشدت متأثر میشد. حاصل این تأثر، کینهی عمیقش نسبت به دشمنان مردم بود. علی حتی روی یک دقیقه وقت و یک ریال پول که باید صرف مبارزه میشد، حساب میکرد. وسایل زندگیاش 18 تا 20 تومان بیشتر نبود. با 2 تومان، یک چراغ خوراکپزی از میدان سیداسماعیل خریده بود.
علی از قاطعیت، شجاعت و تهوری توأم با گذشت و فداکاری برخوردار بود. این خصایل انسانی و انقلابی همیشه او را پیشقدم برای کارهای دشوار میکرد. هرکجا خطری میدید، خود را جلو میانداخت. یک روز همراه استادکارش به روستایی میرود تا یک موتورآب را تعمیر کند. سقف ورودی موتورخانه ریزش کرده بود و راه مسدود بود. تنها راه ورودی، مسیر چاه بود. استادکار از خیر تعمیر موتور گذشت. علی اما پیشقدم شد. طناب به دورکمرش بست و به داخل چاه رفت. موتور را تعمیر کرد و بیرون آمد. حاضرین اصلاً انتظار چنین کاری را نداشتند. در این میان دو پسربچهی 14-15ساله هم بودند. همگی از شهامت و بیباکی علی متعجب شدند.
آمادگی شهادت و پذیرفتن مرگ برای علی عین زندگی شده بود. زندگییی که مرگ از آن میگریخت. یک آزمایش انفجاری منجر به قطع یکی از انگشتانش گردید. در بیمارستان با تزریق مسکن قوی، بهتناوب بیهوش میشد و بههوش میآمد. هنگام بههوش آمدن، نگران محتویات جیبش و اطلاعات فعالیتهای سازمانیاش بود که مبادا حین هذیانگویی لو برود.
انگیزهی علی فوقالعاده اصیل و پاک بود. شاهد این اصالت و پاکی، تنظیم علی با یک بیماری بود که چهار ماه او را در بستر انداخت. با تنهایی و قطع ارتباطش با سازمان، دیگر باورش نمیشد بتواند به مبارزه ادامه دهد. در واپسین روزهای بیماریاش اینطور گفت: «خوب، حالا باید با پدر و مادر و برادر و خواهر فقیر و گرسنهام باشم یا باید از آنها جدا بمانم؟ ولی هیهات... من جدایی از آنها و وصلت با اسلامم را انتخاب میکنم؛ اما در عوض خلق برای همیشه نجات مییابد».
مجاهد خلق علی ولیپور، استثمار و اسارت را نه از صفحات کتابها و حتی مشاهدهی آنها، بلکه لابهلای چرخدندههای زندگیاش با پوست و گوشت لمس کرده بود. هنگامی که با کمک یارانش در سازمان به آگاهی انقلابی مجهز شد، تحرک و جوشش شگفتانگیزی نشان میداد.
علی صداقتی وافر و صمیمی داشت. اشتباهات و اشکالات دیگران را نیز رک و پوستکنده با آنها در میان میگذاشت و با صراحت انتقاد میکرد. میگفت کسی که نازپروده است، کسی که زیاد احساس مسئولیت ندارد، کسی که درصدد رفع اشکال خودش نیست، جایش هم اینجا نیست.
علی خدمات تکنیکی ارزندهیی به سازمان ارائه داد. یک نمونهی آن ساختن اسلحه در کارگاه تراشکاری بود. اما خدمات درخشان و بزرگتر او، تأثیر خصایل انقلابیاش در برادران مجاهدش میباشد. برای کسانی که با او آشنایی داشتند، صفا، محبت، فداکاری، نظم، تحرک و شناخت جالب و عالی، ویژگیهای بارز علی و سجایای زیبای یک مجاهد بود.
هنگامی که خبر شهادت برادری که مسئولش بود را شنید، بسیار غمگین و ملول گشت. آرزو میکرد او باقی میماند و خودش میرفت. در استمرار مبارزه و پویش پایداران مسیر آزادی، قرعهی وفای به راه و آرمان، به نام او زده شد و در صف شهدای خلق، به خالق پیوست. دشمن اگرچه در مورد شهادت علی سکوت کرد، اما او در دل و ضمیر خلقش زنده ماند. کارگران کارخانهی جاده آبعلی که صفا و صمیمیت علی را حس کرده بودند، از خود میپرسند علی در آرزوی کدام هدف و آرمانی از همهچیزش گذشت؟ مردم روستای علی از او افسانه ساختهاند.
علی نسبت به شگردهای دشمن، هوشیار بود و به آن کینه داشت. زیر تازیانههای استثمار آموخته بود که هیچ رابطهی مسالمتآمیزی بین او و دشمن نیست؛ هرچه هست یا اسارت است یا نبرد.
خاطرهاش را گرامی میداریم و از ایمان قاطع و خللناپذیر او درس میآموزیم.
برافراشته باد پرچم مبارزه برای سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی.
۱۳۹۴ مرداد ۲۱, چهارشنبه
قتـلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷، جنایت علیه بشریت
مسعود رجوی: «اصلا بحث این نیست که خمینی چند نفر را اعدام کرده، بحث این است که باید دید چه کسانی را باقی گذاشته است؟ مگر جنایتکاری خمینی حد و مرز میشناسد!؟ نه، اصلاً این طور نیست. با ددمنشی کامل، با رذالت و هرزگی غیرقابل تصور، بیمحابا خون میریزد. هیچ قاعده و قانون، هیچ نظم و نظام و هیچ حساب و کتابی را هم نمیفهمد. اگر کسی این را باور نکند اصلاً خمینی و رژیم خمینی و مزدوران و دژخیمان خمینی را نشناخته است».(23آذر67)
مرداد ماه سال67 در تاریخ زندان و زندانی در رژیم خمینی از یاد نارفتنی است. از نخستین روزهای این ماه خمینی به یکی از فجیعترین جنایات ضدبشری خود یعنی قتلعام زندانیان سیاسی دست زد. زمینههای این کشتار بیرحمانه که یک توطئه سیاه برای یک نسلکشی آشکار بود و به دستور خمینی انجام گرفت، از سالها قبل فراهم شده بود. از روزهای نخستین مرداد ماه یک قتلعام سراسری از زندانیان سیاسی به راه افتاد و تا چند ماه بعد ادامه یافت. هدف اصلی این کشتار از بین بردن زندانیان مجاهدی بود که طی سالیان با مقاومت قهرمانانه خود و تحمل سرفرازانه تمامی سختیها و شکنجههای قرونوسطایی دژخیمان برگی زرین از مقاومت و فدا در تاریخ انقلاب نوین میهنمان را رقم زده بودند. در این ایام سیاه هیأتهای مرگ خمینی مرکب از سرسپردهترین عناصر وزارت اطلاعات، دادستانی رژیم و مسئولان زندانها با تمهیدات و تدابیر شدید امنیتی، اجرای طرحی را که از سالها پیش در نظر داشتند و از چند ماه قبل از مرداد67 تدارکش را دیده و مقدماتش را آماده کرده بودند، بهطور متمرکز آغاز کردند. آنان در بهاصطلاح محاکمهیی که چند دقیقه بیشتر به درازا نمیکشید حکم بدار آویختن مجاهدین اسیر را صادر میکردند.
کمیسیون مرگ: مجاهد یا منافق؟
بنابه شهادت شاهدانی که توانستهاند بهنحوی از معرکه جان سالم به در برند هیأت مرگ تنها یک معیار داشت. مجاهدین اسیر هویت سازمانی و تشکیلاتی خود را چه بر زبان میآورند. «مجاهد» یا آن گونه که آنان میخواستند «منافق». اولین سؤال، تعیینکننده سرنوشت زندانی این بود. اما حتی کسانی که خود را مجاهد نمینامیدند تأمین جانی نمییافتند و سؤالات بعدی عاقبت آنها را در یک نقطه متوقف میکرد. اینجا بود که حکم بهدار آویختن آنان با قساوتی مافوق تصور که با هیچیک از موازین شناخته شده رفتار با اسیران و زندانیان قابل تطبیق نیست صادر میشد. تهران، و زندانهایی همچون اوین و گوهردشت البته مرکز این کشتار بودند. اما هیچ زندان و شهر و روستایی در امان نماند. هیأت مرگ به تکتک آنها سر زد و تکلیف مجاهدین اسیر را یکسره روشن کرد. هنوز هم ابعاد و اسرار این قتلعام هولناک در کم و کیف واقعیاش ناشناخته است. هنوز هزاران خانواده از سرنوشت فرزندانشان بیخبرند. هنوز رژیم آخوندها هیچ اطلاعی از سرنوشت هزاران زندانی سیاسی که نام و مشخصاتشان در زندانها و دادگاههایش ثبت شده بود و محکومیتهای مشخصی داشتند، به خانوادههایشان نداده است. این کشتار فجیع و بیسابقه با حکم کتبی، دستورهای روزانه و نظارت مستقیم شخص خمینی صورت میگرفت. در سراسر هفتههایی که این قتلعام جریان داشت، تمام پاسداران و مسئولان زندان در آمادهباش کامل بهسر میبردند، تمام مرخصیها را لغو کرده بودند و جز یک خط تلفن که در اختیار «کمیسیون مرگ» قرار داشت، هیچ امکان ارتباطی دیگری وجود نداشت. به کارکنان اداری و نگهبانان و پاسداران دستور میدادند تا در حلقآویز زندانیان شرکت کنند و بر سر و سینه شهیدان حلقآویزشده مشت بکوبند؛ تا هرکس چنان در این قساوتها شریک و آلوده باشد که اسرارشان را برملا نکند. تنها معدودی از زندانیان که شاهد مستقیم صحنه این اعدامها بودهاند، جان بهدر بردهاند. برخی از شاهدان در اثر روبهروشدن با آن صحنههای فجیع تعادل روانی خود را از دست داده بودند و تا ماهها بعد قدرت سخنگفتن درباره آن را نداشتهاند. تعداد انگشتشماری از این شاهدان توانستند از جهنم آخوندها خارج شوند و در مقابل مراجع بینالمللی شهادت بدهند. کثرت اعدامها چنان بود که از جمله هنگام حمل و نقل شهیدان به گورهای جمعی در حوالی علیآباد قم پیکر یکی از زنان مجاهد از وانتی که مملو از پیکرهای شهیدان بود بر زمین افتاد. پاسداران شماری از شاهدان را دستگیر و تهدید کرده بودند تا موضوع را در جایی نقل نکنند.
سازمان مجاهدین خلق ایران در سال1378، کتاب ارزشمندی با نام قتلعام زندانیان سیاسی شامل اسناد و گزارشهای مستند درباره هولناکترین جنایت رژیم خمینی به چاپ رساند. این کتاب بر اساس اطلاعات و تحقیقات انجامشده در داخل کشور و استفاده از گزارشهای زندانیان ازبندرسته تنظیم شده و شامل سه بخش است. بخش نخست اسامی و مشخصات 3210 زندانی مجاهد قتلعام شده را به انضمام 201عکس آنان در برمیگیرد. گردآوری این لیست طی سالیان اخیر صورت گرفته است. کاری دشوار و پرخطر که ضرورت رعایت مسائل امنیتی بازگویی آنرا نامقدور میکند. همین اندازه اشاره کنیم که شماری از اسیران مجاهد و سایر هواداران مجاهدین که در کار جمعآوری و تکمیل این اسامی و عکسها و گزارشها در داخل کشور شرکت داشتند، در این مسیر جان باختهاند.
شیوههای کشتار
شایان یادآوری است که هنوز هم رژیم از انبوه قربانیان انفجار مهیب آبانماه67 در زندان اوین ، هیچ نشانهیی به جایی نداده است. گزارشهای متعدد حاکی از قتلعام تعداد بسیار زیادی مجاهد در این انفجار است. آمار واقعی شهیدانی که در اثر این نحوه اعدام جان باختهاند، نامشخص است. از انبوه شهیدانی که در ملأعام حلقآویز شدند، جز نام اندکی از آنها بهدست نیامده است. گزارشهای متعددی که از حلقآویز کردن دستههای7 تا 20نفری مجاهدین از کرمانشاه و هرسین و ایلام و دزفول و گرمسار و ساوه و ورامین و کرج تا تبریز و مشهد و بندرعباس و… رسیده، نشان میدهد که در زمستان سال67 بسیاری از زندانیان سیاسی را نیز با عنوان محکومان دادگاه مواد مخدر در ملأعام بهدار آویختهاند. از شهیدان این لیست، 35درصد در تهران و بهطور عمده در زندان اوین بهشهادت رسیدهاند. 14درصد در زندان گوهردشت و 46درصد دیگر در شهرستانهای سراسر کشور و محل شهادت 5درصد آنها نیز نامشخص است.
زندانیان ازبندرسته، شواهدی ارائه میکنند که نشان میدهد در زندان گوهردشت تا 25شهریور67، حداکثر 300تن باقی مانده بودند که به اوین منتقل شدند. گزارشهای موثقی از انتقال 860جسد، از اوین به بهشتزهرا، تنها در روزهای 22 تا 26مرداد67 در دست است. همچنین در 3بند زندان زنان اوین، 80درصد خواهران مجاهد را تا شهریور67 بدار آویخته یا تیرباران کردهاند. این لیست همچنین نشان میدهد که بیش از 40درصد شهیدان این لیست در فاصله کمتر از سه هفته در مرداد ماه67 اعدام شدهاند. در این لیست از آمار شهیدان آبان67، فقط نام 334تن ذکر شده است. حال آنکه گزارشهای موثقی در دست است که نشان میدهد در این ماه، تنها در چند شهر از جمله، طی یک نوبت در زندان ارومیه 400تن، طی یک نوبت در زندان رشت بیش از250تن، و طی یک نوبت در زندان مشهد 84تن اعدام شدهاند. از شهیدانی که نامشان در این لیست آمده است، رژیم آخوندها تنها از اعدام 354تن در رسانههایش خبر داده است.
شهیدان قتلعام از 13 تا 60ساله
در میان این شهیدان، نوجوانان 13 تا 15ساله نیز دیده میشوند. نمونههایی که از یکسو گواه وحشیگری آخوندهاست که حتی نوجوانان 13ساله را هم به زندان میاندازند و بدار میکشند و از سوی دیگر گواه بیداری، آگاهی و اراده استوار نسلی است که به هر قیمت در برابر این رژیم ایستاده است. از میان آنهایی که سنشان مشخص شده، 25درصد اسامی جوانان زیر 25سال را در برمیگیرد و 58درصد تا 30سال سن داشتهاند. در میان آنان، جوانان بسیاری همچون سعید دانیالی، احمدعلی وهابزاده، مسعود دارابی از 13سالگی در زندان بودهاند. البته 29درصد اسامی این لیست سنشان مشخص نیست. 20تن از این شهیدان 50 تا 65ساله بودهاند، که از جمله شامل 2مادر، یکی 60ساله از جهرم به نام سادات حسینی که در شیراز اعدام شده، و دیگری مادر شکری که پس از شهادت فرزندانش علیه رژیم دست به افشاگری زد و دستگیر شد. او را در حالیکه بر اثر شکنجه به مرز فلج شدن رسیده بود، در قائمشهر تیرباران کردند. دو تن از پدران سالخورده و دریادل از گیلان و مازندران، یکی کشاورز 60ساله، پدر حسینپور در آستانه اشرفیه که شیدای «مسعود» بود و محمد ابراهیم رجبی 58ساله، در گرگان که دخترش پروانه رجبی را در سال60تیرباران کردند و از سال62 در زندان بود. امیرهوشنگ هادیخانلو از ارومیه در 64سالگی و پدری بهنام مهدی فتاحی مغازهدار اهل اسلامآباد که به حمایت از فرزندان مجاهدش برخاسته بود؛ از آن جملهاند. در میان این قهرمانان بسیاری چهرههای مبارزاتی و مردمی میدرخشند که تنها به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم: شماری از زندانیان سیاسی رژیم شاه همچون اشرف احمدی، محمد گلپایگانی، غلامعلی رهبری، علی تاب، مهدی جلالیان و پرویز ذوالفقاری وجود دارند. شاهدان عینی گفتهاند، در حالی که رژیم مدعی بوده است پرویز از زندان فرار کرده و خودش، خودش را دار زده در سراسر بدن او جای سوزاندن با اتو دیده میشد و شکمش را نیز بهصورت فجیعی دریده بودند.
تنوع شغلی و پراکندگی جغرافیایی
در میان این شهیدان، تنی چند از کاندیداهای انتخاباتی سال58 از جمله، زهره عینالیقین از اصفهان، فاطمه زارعی از شیراز و شهباز شهبازی، پیرو راستین مصدق و کاندیدای انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در سال58 از رودسر و نخستین معاون استانداری گیلان در چند ماه اول پس از انقلاب که از سالها پیش از انقلاب به مبارزه با دیکتاتوری شاه پیوسته بود؛ بهچشم میخورد. او در 60سالگی بههمراه فرزند مجاهدش علی شهبازی در مردادماه سال67 بهشهادت رسید، فرزند دیگرش نیز در سال60تیرباران شده بود.
در میان پرسنل نظامی هوادار مجاهدین، باید از دلاورانی همچون سرهنگ میرفخرایی، سرگرد خلیل مینایی، سرگرد مقصودی و تکاور نیروی دریایی مرتضی میرمحمدی نام برد. همچنین شایسته است از محمد میرزامحمدی درجهدار پیشین شهربانی یاد کنیم که در سال53 از شهربانی استعفا نمود، در انقلاب بهمن57 فعالانه شرکت کرد، و در دوران خمینی نیز با تأمین سلاح و مهمات به یاری مجاهدین برخاست. غلامرضا میرزامحمدی پسر این پدر پاکباز، از فرماندهان واحدهای عملیاتی مجاهدین، در سال61 طی درگیری بهشهادت رسید. با آنکه اطلاعات و مشخصات مربوط به شغل بخش اعظم این شهیدان کامل نیست، اما در میان آنان از همه اقشار مردم و صاحبان حرف و مشاغل گوناگون دیده میشوند. بخش عمده این شهیدان را دانشجویان، دانشآموزان و جوانان انقلابی تشکیل میدهند که تمام هستی خود را وقف مبارزه برای آزادی کرده و مجاهدت و مبارزه برای نجات خلق و میهنشان را برگزیده بودند. بسیاری از آنان قبل از اسارت در مدارس و دانشگاهها تحصیل میکردهاند. یکی دیگر از نکاتی که از بررسی این لیست مشخص میشود تنوع شغلی شهیدان است. در میان شهیدان قتلعامسیاه سال67، از کارگر گرفته تا کشاورز و پیشهور، صاحبان مشاغل آزاد، کارمندان کشوری و لشکری، پزشکان و کادر درمانی، افسران و پرسنل نظامی، کارشناسان فنی و اداری، صاحبان حرف و صنایع و معلمان و دبیران و استادان دانشگاه دیده میشود که خود نشاندهنده طیف گسترده اجتماعی حامیان مقاومت عادلانه میهنمان میباشد. از جمله دکتر حمیدهسیاحی و دکترمعصومه (شورانگیز) کریمیان که به همراه خواهرش مهری در زندان اوین بهشهادت رسید و دو پزشک از متخصصان ارزنده میهن به نامهای دکتر طبیبینژاد، 55ساله و دکتر فیروز صارمی، 60ساله، متخصص بیماریهای سرطانی که آنها را در تبریز، در ملأعام بهدار آویختند. شماری از هنرمندان و قهرمانان آزاده ورزشی ایران، از جمله ابوالقاسم محمدیارژنگی استاد موسیقی و آواز ایرانی، فروزان عبدی، عضو تیم ملی والیبال زنان ایران، مهشید (حسین) رزاقی قهرمان تیم ملی فوتبال امید ایران و جواد نصیری عضو تیم ملی شمشیربازی و دو ورزشکار محبوب و صاحبنام دیگر یکی قاسم علی بستاکی از اراک و عباس خورشیدوش از همدان در زمره این شهیدانند.
در میان آنهایی که در این لیست تحصیلاتشان مشخص شده، 15درصدشان دارای مدارک تحصیلی دانشگاهی هستند. از نظر پراکندگی جغرافیایی نیز در سراسر ایران هیچ روستا و شهر و استانی نیست که از چندتن تا چند صدتن در این حماسه پایداری میهنی در برابر ارتجاع خونآشام شهیدی تقدیم نکرده باشد. شهرهای بزرگی همچون تبریز و ارومیه و رشت و لاهیجان و انزلی و آستانه و صومعهسرا و رودسر گیلان تا ساری و بابل و قائمشهر در مازندران و کرج و مشهد و سبزوار و سمنان و شاهرود و اصفهان و کاشان و کرمانشاه و همدان و زنجان و ایلام و مسجدسلیمان و اندیمشک و اهواز و آبادان و شیراز هر یک شهیدان بسیاری تقدیم کردهاند. شهیدان مناطقی چون فهلیاننورآباد ممسنی در جنوب ایران و هفشجان و سیسخت یاسوج در مرکز ایران و کوچصفهان در گیلان و گرگرجلفا در شمالغربی و روستاهای توابع بندرگز و ترکمنصحرا در شمالشرقی و پاوه و نقده و اشترینان در غرب ایران و زادگان روستاهای اطراف زابل و زاهدان و بندرعباس و بوشهر و بهبهان را در بر میگیرند.
خانوادههایی که چندین عضو خود را نثار آزادی کردند
در خیل شهیدان قتل عام شده با بسیاری نامهای مشابه مواجه خواهید شد که اعضای یک خانواده بودهاند و تمام فرزندانشان را در این قتلعام فدا کردهاند اما اسامی کوچک شهیدان مشخص نیست. خانوادههای حاجیاصفهانیجهرمی در شیراز، اردشیری در کازرون و قدیری در تبریز از آن جملهاند. جای آن است که در یادواره این حماسه پرشکوه پایداری و شرف از خانوادههایی یاد کنیم که بعضی تا 10شهید و بعضی دیگر از 3 تا 5شهید و شماری دیگر آخرین فرزند خود را نثار آزادی و سرفرازی خانواده بزرگ ایران کردهاند: خانواده قهرمان شجاعی از شهرکرد، که در این لیست نامهای نسرین و مراد و قربان شجاعی را ملاحظه میکنید، تا کنون 12شهید تقدیم کرده است. از خانواده احمدی اهل آبادان، فریبا و فرحناز و محمد، روز 13مرداد در اصفهان و منصور احمدی در شهریور67 در شیراز اعدام شدند. از خانواده خسروآبادی در سبزوار، 3شهید به نامهای منصور و مسعود و طیبه در مرداد ماه سال67تیرباران شدند. مجاهد شهید طیبه خسروآبادی دخترعموی این شهیدان است. در مرداد ماه67، عصمت، فاطمه و حسین ادبآواز در همین جریان قتلعام در زندان شیراز به استقبال جوخه اعدام رفتند و به خواهر قهرمانشان، شهید مقدس گوهر ادبآواز پیوستند. خواهر مجاهد اقدس همتی هفتمین شهید خانواده همتی از سمنان است که بههمراه همسرش مجاهد شهید حسین مؤکدی در آبانماه67 در اوین تیرباران شد. پیش از آنها، در سال61، عباس همتی (فرمانده بابک) را در ملأعام تیرباران کرده بودند، فرزند دیگر خانواده، نعمتالله، را در سال63 بدار آویخته بودند. مریمالسادات حسینی همسر عباس در حالیکه باردار بود، در مهرماه61، حین درگیری مسلحانه با پاسداران در اراک بهشهادت رسید. زهرا همتی از شهیدان عملیات بزرگ چلچراغ است و پدر خانواده حاجرضا همتی حین درگیری لفظی با پاسداران در مقابل زندان سکته کرد و به فرزندان مجاهدش پیوست. با شهادت دکتر منصور حریری و محسن حریری، خانواده حریری از رشت، 5شهید به انقلاب مردم ایران تقدیم کردند. در خانواده دیگری به نام حریری از زنجان، جعفر حریری از شهیدان آذرماه67، ششمین شهید این خانواده است. احمد غلامی ششمین شهید خانواده غلامی از قائمشهر، حسین داوودی، ششمین شهید خانواده داوودی از بابل و علیاکبر ابراهیمپور ششمین شهید خانواده ابراهیمپور از گرگان هستند. ابوالفضل و مینا هاشمیان از قزوین در قتلعام سال67 به برادرانشان، غلامحسین و مجتبی و حبیب پیوستند که در سالهای 60 تا 63 بهشهادت رسیده بودند.
طهمورث رحیمنژاد، استاد دانشگاه، هفتمین شهید و تنها بازمانده خانواده قهرمان رحیمنژاد در گرگان بود. پیش از او تهمینه، ترانه، فریدون، عزیزالله و همسرش فریبا آجیلی در سالهای 60 تا 63 بهشهادت رسیدند. تهمینهرحیمنژاد و همسرش طهمیرصادقی، از قهرمانان عاشورای 19بهمن60، بودند که در رکاب سردار خیابانی و اشرف شهیدان بهشهادت رسیدند. با حسین و مصطفی میرزایی از همدان، شمار قهرمانان شهید این خانواده به 7تن رسید. فرهنگ فدایینیا، چهارمین شهید خانواده از اهواز، ناهید تحصیلی، چهارمین شهید خانواده از تهران، غلامرضابزرگانفرد، چهارمین شهید خانواده از تهران، فخری آزموده لکامی، چهارمین شهید خانواده از رشت و… بسیار خانوادههای دیگر، هر یک جلوهیی از رود خروشان خون شهیدان و سرمایههای آزادی و پیروزی انقلاب نوین مردم ایرانند.
باید اقرار کرد که تصویر ارائه شده بسیار ناقص است. چرا که بهدلیل قتلعام گسترده در زندانهای مختلف و شیوههای عملکرد دژخیمان و نقل و انتقالهای گسترده اطلاعات رسیده محدود است. بهخصوص اطلاعات رسیده از وضعیت و کم و کیف کشتارها در شهرستانها بسیار ناقص است. زیرا در بسیاری از شهرستانها چنان کشتاری انجام شده که حتی یک مجاهد نیز جان به در نبرده است. بهعنوان مثال یک گزارش از مشهد حکایت از 159 اعدام در یک شب میکند. مطابق گزارشهای دیگر دژخیمان خمینی تنها در شب عید غدیر آن سال، 350نفر را بدار آویختهاند. یکی از جلادان زندان وکیلآباد در یک تماس تلفنی به مرکز گزارش داده است: «موجودی مشهد تمام شد». وضعیت در شهرستانهای دیگر نیز به همین قرار بوده است. در گزارشی از شیراز آمده است: «وقتی خبر کشتارها به مردم و خانوادههای اسیران رسید به زندان مراجعه کردیم. جلادان گفتند: «آیا انتظار دارید به شما نقل و نبات بدهیم؟ ما در یک روز، یک جا 860نفر را کشتیم. شما هم اگر مجلس ختم بگیرید خانهتان را با بلدوزر صاف میکنیم». گزارشهای رسیده از اصفهان نیز حاکی از اعدامهای بسیار است. در یک گزارش دیگر صحبت از 2هزار اعدام کردهاند. در گیلان نیز مردم به یکدیگر خبر میدادهاند که 3هزار نفر اعدام شدهاند. این شایعات خود مبین گستردگی و وسعت اعدامهاست. گزارشهای دیگری از سایر شهرستانها در دست است که نشان میدهد: در شاهرود در یک گور جمعی اجساد 65نفر پیدا شده است، در گچساران در یک نوبت 30نفر را اعدام کردهاند، در سنقر 15نفر، در خرمآباد (در آبانماه) 150نفر، در قائمشهر (در آبانماه) 70نفر، در ابهر و خرمدره 14نفر، در کازرون در یک نوبت 11نفر و در یک نوبت دیگر 25نفر، در اراک 23نفر و در همدان 37نفر اعدام شدهاند. با وجود این گزارشهای به دست آمده همگی حاکی از مقاومت قهرمانانه زندانیان است.
قتـلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷، جنایت علیه بشریت
از جمله در یک گزارش از دزفول آمده است: «حسین اکسیر معلم روستای سیاه منصور دزفول از مجاهدینی بود که در مقاومت در زندان یونسکو شهره خاص و عام بود. دژخیمان به او میگویند اگر از گذشتهات اظهار ندامت کنی عفو خواهی شد و او با دلاوری پاسخ میدهد: «اگر دستم باز شود بزرگترین عفو را من به شما خواهم داد و همگیتان را به جهنم خواهم فرستاد». بار دیگر دژخیمی به او میگوید: «اگر توبه کنی مورد بخشش واقع خواهی شد» و حسین قهرمان که سرشار از عشق به مردمش بود پاسخ میدهد: «گناهان من وقتی بخشیده میشود که یک سلاح به من بدهید تا مزدورانی را که دانشآموزان معصوم را بر روی میدانهای مین میفرستند اعدام کنم».
در گزارشی که درباره مظاهر حاجی محمدی از زندان بابل موجود میباشد، آمده است: «او را در حالی به دادگاه بردند که بر اثر شدت شکنجهها حالت طبیعی خود را از دست داده بود و بهصورت یک بیمار روانی در زندان بهسر میبرد. مظاهر شبها آن چنان سرش را به دیوار سلول میکوبید که تمام دیوار از خون سرش رنگین شده بود. او در تمام مدت بیماری خود فریاد میزد: «خمینی، خمینی است. هیچکس نمیتواند جای او را بگیرد». او را با همین حال به دادگاه میبرند و از او میخواهند که توبه کند. اما او با دلیری و استواری بیمانندی میگفت: «من مدتهاست که منتظر شهادت هستم». و با این حرف شهادتی پرافتخار را برای خود میپذیرد. حبیب، برادر مظاهر، نیز از جمله تیربارانشدگان است».
۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سهشنبه
۱۳۹۴ اردیبهشت ۹, چهارشنبه
۱۳۹۴ اردیبهشت ۶, یکشنبه
ایران - در گرامیداشت 25مین سالگرد شهادت دکتر کاظم رجوی شهید بزرگ حقوق بشر
در گرامیداشت
25مین سالگرد شهادت دکتر کاظم رجوی شهید بزرگ حقوق بشر
پروفسور ژان زيگلر، استاد حقوق
از سوئيس
نايب رئيس كميته مشورتي شوراي
حقوق بشر ملل متحد:
آخوندها اميدوار بودند كه
مقاومت ايران را در سكوت تمام
له كنند و بكشند و تلاش كردند
كاظم رجوي را حذف كنند
اما كاظم با صداقتش و با نيروي
اعتقاد راسخي كه داشت
تبديل به صداي رساي مقاومت شد
صداي او صدايي بود كه داراي نفوذ
معنوي زيادي بود
و فكر ميكنم به يمن وجود او، از همان ابتدا و با
سرعت زياد
چهره واقعي رژيم ملاها فاش شد
او صداي شهيدان بود
وقتي به رزمندگاني كه در ليبرتي
درخطر هستند
فكر مي كنم آن را ادامه مبارزه كاظم
مي بينم
هر روزي كه با مقاومت ساكنان ليبرتي
مي گذرد
آزادي در سراسر جهان تكريم و تقويت ميشود
امروز مسعود بدون كاظم است ولي من
مطمئن هستم
كه ياد كاظم نه فقط براي ما مبارزان
معمولي بلكه
براي مسعود نيز نيرو بخش است
چه گوارا هميشه ميگفت انقلابيون
شهيد هرگز نمي ميرند
زيرا آنها مانند ستارگاني هستند
كه اگر چه مرده اند
ولي نور آنها همچنان تا قرنها به
ما مي تابد
پروفسور ژان زيگلر، استاد حقوق از سوئيس نايب رئيس كميته مشورتي شوراي حقوق
بشر ملل متحد:
....او (كاظم رجوي)، اولين سفير ايران در اينجا، پس از سرنگوني شاه و آزاد شدن
ايران بود، و به سرعت به دلايل معنوي و حقوق بشر از رژيم جديد ايران گسست، زيرا قطعاً
او ديكتاتوري تروريست خميني را نمي پذيرفت. و از اين لحظه ببعد - كه من هم او را در Chemain do veloure شناختم. او تبديل به
صداي رساي مقاومت ايران در كميسيون حقوق بشر سازمان ملل كه امروز تبديل به شوراي حقوق
بشر شده است، گشت، و عملاً يكه و تنها، و فقط با ياري ظرفيت عظيم تحليلي و استعداد
ديپلماتيك خودش و همچنين، به دليل چيزي كه در محيط بين المللي نقش زيادي دارد، يعني
صميميتي كه از خود ساطع ميكرد، زيرا گرمابخش بود، و به طور كامل به حرفهايي كه ميزد
وفادار بود، به اين دلايل، او نقشي بسيار مهم در كميسيون حقوق بشر سازمان ملل ايفا
كرد، و در هر جلسه، او صداي مقاومت ايران را به گوش نمايندگان رساند. به دفعات بيشمار،
سفير ايران در سازمان ملل، تلاش كرد نزد مدير كرسي اروپايي سازمان ملل و دبير كل كميسيون
حقوق بشر، و نزد كميسر عالي حقوق بشر دخالت كند، تا كاظم رجوي را ساكت و حذف كند، ولي
هميشه شكست خوردند. زيرا شخصيت كاظم و نيروي اعتقاد راسخ او، صداقت روشنفكرانه كامل
او باعث شده بود داراي پرستيژي باشد، كه حتي آخوندها، و فرستاده هاي رژيم ايران و سفير
و رئيس هيئت ايران در ژنو، نميتوانستند كاري عليه او بكنند و نمي توانستند او را ساكت
كنند. صداي او صدايي بود كه داراي نفوذ معنوي زيادي بود. و فكر ميكنم به يمن وجود او،
از همان ابتدا و با سرعت زياد، چهره واقعي رژيم ملاها فاش شد. و همچنين روشن است كه
او صداي شهيدان بود. آخوندها اميدوار بودند كه بتوانند مقاومت ايران را در سكوت تمام
بكشند و له كنند و حذف كنند، كما اينكه همچنانكه ميدانيد، هزاران شهيد را به قتل رساندند،
ولي به دليل كاظم اين كار براي آنها غير ممكن بود. زير اسم هر يك از شهدا، توسط او
در كميسيون حقوق بشر و در برابر خبرنگاران و در برابر كشورهاي جهان اعلام ميشد. البته
اين مانع از جنايات آخوندها، كه تا همين امروز هم ادامه دارد نشد، ولي اين به شهدا
شأن و جايگاه آنها را داد و قطعا فداكاري آنها را درخشان تر كرد.
بسيار قبل از اينكه من كاظم را در كميسيون حقوق بشر و در انستيتو، كه در آن همكار
هم بوديم، بشناسم، او قبل از هر چيز برادر مسعود بود. و زمانيكه كاظم هنوز در اينجا
يك دانشجو بود، من به ياد دارم، و بسيار انگيزاننده بود، كه چطور زمانيكه مسعود توسط
شاه محكوم به مرگ شد، او زمين و زمان را بسيج كرد.
كاظم يك استراتژي بسيار دقيق داشت. او دوست من بود. وزير امور خارجه در آن زمان،
كه پير گرابر Piere Graber نام داشت، از همان حزب ما
بود، يعني حزب سوسياليت. شاه ايران تعطيلات خود را در هتل Soulf reta در سنت موريس ميگذراند. و كاظم با كمك همه دوستان
سوسياليستش ترتيبي داد كه پير گرابر در سنت موريس در ... سوئيس با شاه ملاقات كند،
تا از او بخواهد حكم مسعود را تخفيف دهد.
فكر ميكنم اين در تاريخچه كنفدراسيون ... منحصر به فرد است كه يك مشاور فدرال
و يك وزير كه در آن زمان رئيس كنفدراسيون(رئيس جمهور سوئيس) بود، نزد يك رئيس كشور
ديگر برود تا از او خواهان تخفيف حكم مبارزي از يك كشور خارجي بشود. اين سفر پرزيدنت
پير گرابر به سنت موريس به نزد شاه، بواسطه شكيبايي و مبارزه و ظرفيت كاظم شكل گرفت
كه به طور شبانه روزي با ما تماس مي گرفت، و ميگفت بياييد و به من كمك كنيد، و ما از
همه طرف فشار روی رئيس كنفدراسيون سوئيس را انجام داديم تا اينكه او قانع شد و با رانندهاش
سوار خودروي مرسدس بنز خود شد و به سنت موريس رفت، با شاه صحبت كرد، و به شاه گفت كه
گوش كنيد، يك نفر هست كه به مرگ محكوم شده و او يك رزمنده آزادي است، و برادر يكي از دوستان ما است كه يك استاد قديمي دانشگاه
در ژنو است و پرستيژ زيادي دارد و نام او كاظم رجوي است. ما به نام سوئيس از شما ميخواهيم
اين حكم مرگ را لغو كنيد و شاه تسليم شد و
خوشبختانه مسعود از اعدام نجات پيدا كرد.
ولي اين عميقاً انگيزاننده بود كه ببينيم كاظم به يمن درايت خود، و نه اينكه صرفا
از روي برآشفتگي فرياد برآورد و اعتراض كند. او فشار را از همه سو روي رئيس كنفدراسيون
سازماندهي كرد، با رئيس كنفدراسيون بحث و جدل كرد، مبارزه مجاهدين را با جزئيات عليه
ساواك، و ديكتاتوري شاه، و اينكه هدف مجاهدين چيست را به وي توضيح داد. و در نهايت
رئيس كنفدراسيون (رئيس جمهور سوئيس) قانع شد و براي گفتگوي شخصي با شاه ايران به سنت
موريس رفت. آنجا بود كه من فهميدم كاظم رجوي از چه ساخته شده بود، و نيروي باور نكردني
جنبشي كه او شكل داد از كجا نشأت ميگرفت. البته از آن نقطه، يك دوستي خلل ناپذير نسبت
به وي متولد شد.
او يك ايراني بود كه در يك فرهنگ هزاران ساله به دنيا آمده بود و داراي احساسات
شاعرانه خارق العاده اي بود. و براي من، شناخت كاظم رجوي يكي از بزرگترين وقايع زندگي
ام است.
مرگ وي مانند مرگ يك برادر روي من تأثير گذاشت و خيلي بيش از اينكه مرا غمگين
كند، مرا كاملاً نابود كرد. من خودم را به ميزاني مسئول آن ميدانستم، زيرا كاظم بعضاً
در باره تهديداتي كه دريافت ميكرد با من صحبت ميكرد. مرگ (درمورد كاظم) كلمه درستي
نيست، زيرا حضور تمام عيار او حس ميشود. روشنايي او ما را نوراني ميكند. و هميشه من
با قدر داني عميقي نسبت به همه چيزهايي كه به من ياد داد به كاظم فكر ميكنم. به خاطر
نمونهاي از شجاعت و آزادگي و مبارزه كه به من داد، و به خاطر همبستگي تمام عيار. وقتي
به رزمندگاني كه در ليبرتي زنداني هستند، و زندگي شان هر روز در خطر است فكر ميكنم،
آنرا ادامه مبارزه كاظم مي بينم. فكر ميكنم همه مردم آزاد دنيا قدرداني عميقي به مقاومت
ايران مديون هستند، زيرا مبارزه اي كه ساكنان زنداني مقاوم ليبرتي پيش ميبرند، مبارزهاي
براي تمامي انسانيت است. كه نشان مي دهد كه انسان نبايد در برابر ترور و در برابر يك
رژيم جنايتكار در برابر كينه و بويژه در برابر سكوت تسليم شود و آنرا بپذيرد. بايد
سكوت را با مقاومت در هم شكست. هر روزي كه با مقاومت ساكنان ليبرتي ميگذرد، آزادي در
سراسر جهان تكريم شده و تقويت ميشود. چيزي كه ما در بيرون از ليبرتي و در كشورهاي دمكراتيك
بايد انجام بدهيم و آن چيزي كه ميراثي است كه كاظم براي ما بر جاي نهاده است، و فرماني
كه به ما داده است و بايد آنرا پاس بداريم، اين است كه براي حفاظت از ليبرتي تلاش
كنيم، تا مقاومت ايران بتواند پيشروي كند، و عاديسازي و بي تفاوتي برقرار نشود و هيچ
كس در كشورهاي دمكراتيك در نهايت اين رژيم وحشتناك ملاها را ، كه چندين سال است مردم
ايران را لگد مال ميكند نپذيرد. قاتلان كاظم در قدرت هستند. اين قابل تحمل نيست و بايد
آنرا محكوم كرد. نبايد در مبارزه و در همبستگي با زندانيان ليبرتي كه هر روز با مقاومت
خود به ما و به تمامي دنيا، الگويي براي شرافت انساني ارائه ميكنند، از خود ضعف نشان
داد.
ساكنان ليبرتي و كاظم رجوي و تمامي مجاهدين، باعث افتخار انسانيت هستند.
ملاها دشمنان انسانيت هستند. كاظم براي مبارزه با آنها از جان خود مايه گذاشت.
شهادت كاظم فراموش شده نيست. به ياد داشته باشيد كه مبارزه ما، و مبارزه زنان و مردان
ساكن زندان ليبرتي، نمونه اي درخشان از مقاومت است، كه عليرغم خطري كه از جانب حملات
مكرر عليه اشرف و ليبرتي متوجه آنهاست، و با بي تفاوتي كامل رخ داد، به رغم اين واقعيت،
آنها با مقاومت خود همچنان نمونهاي درخشان براي ما هستند كه تمامي جهان را روشن ميسازد
و نشان ميدهد كه مردان و زنان آزاد ميتوانند demasquer و مقاومت كنند، و در نهايت، روزي مطمئن هستم در
آينده پيروز خواهند بود.
احترام و قدرداني عميق ما متوجه مقاومين ليبرتي و همه مجاهدين است، زيرا آنها
افتخار انسانيت هستند.
يكي از چيزهايي كه بسيار مرا تحت تأثير قرار ميدهد، نامه نگاري هاي بين كاظم و
مسعود است كه هر از گاهي و بعضا به طور تصادفي به دست من ميرسيد. در اين مكاتبات، نه
تنها ميتوان احترام عظيمي از سوي كاظم نسبت به برادرش حس كرد، بلكه همچنين مي توان
محبت عميقي را نيز احساس كرد. اعتماد متقابلي كه بلافاصله به چشم من زد. و بين اين
دو برادر مشهود بود كه بسا بيشتر از يك همكاري و همبستگي سياسي دركار است. عشقي عميق
بين آنها وجود داشت. برادري و تفاهم بدون كلام. و ديدن اين دو نفر در كنار هم بسيار
زيبا بود. تجسم يك برادري واقعي بود. و من فكر ميكنم مسعود نيروي زيادي به كاظم در
مبارزه او ميداد. امروز مسعود بدون كاظم است، ولي من مطمئن هستم كه ياد كاظم ، و نه
فقط براي ما مبارزان معمولي، بلكه براي مسعود نيز نيرو بخش است. چه گوارا هميشه ميگفت
انقلابيون شهيد، هرگز نمي ميرند، زيرا آنها مانند ستارگاني هستند كه اگر چه مرده اند،
ولي نور آنها همچنان تا قرنها به ما ميتابد.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۵, شنبه
ایران «برادر کوچک» - برای خلق حماسهای بزرگ
«برادر کوچک» - برای خلق حماسهای بزرگ
ظهر روز اول مهر 1350 نامهیی به دستش رسید: «ساواک شاه، برادرش را دستگیر کرده است».-کدام برادر؟
- ”برادر کوچکتر ”.
”خبر“، آتشی به جانش انداخت و زندگیاش را بهکلی دگرگون کرد:
… «ده روز است که محکومیت به اعدام برادر کوچکم برای بار دوم تأیید شده و قطعیت یافته است. ده روز است که بیش از پیش، وقتی زنگ در به صدا در میآید، وقتی تلفن زنگ میزند یا کسی بهسادگی میپرسد «آیا اطلاع داری» دلم فرو میریزد. زیرا فکر میکنم که آن خبر بد، خبر اعدام، خبر تیرباران و خبر سرنوشت را آوردهاند».
… «دیگر دلم بهکار نمیچسبد. کمکم زندگی و زیباییهایش را فراموش کردهام. ای کاش مرا میگرفتند و به جای برادر کوچکترم زندانی میکردند…». (1)
… درست در ظهر اول شهریور1350، یعنی یکماه قبل از رسیدن آن «نامه هولناک سرنوشت»، ساواک شاه در آستانه برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ساله، هجوم گستردهیی را علیه سازمان بهعمل آورد و طی آن حدود 90درصد اعضای سازمان و تمام مرکزیت را دستگیر کرد.
مسعود، «برادر کوچک» او، در همان روز اول دستگیر و روانه شکنجهگاه گردید. بعد از این رخداد، زندگی او بهکلی متحول شد و در یک مسیر پرحادثه افتاد.
… «شرایط هر چه باشد، من در برابر محراب مقدس تاریخ ایران به وظیفه انسانی وجدانی، میهنی و مردمیام برای نجات شرف، اعتبار و حیثیت و افتخارات مردممان، تمامی مردممان تا آن جا که در قوه داشتم، قیام و اقدام کردم». (2)
داستان، داستان انسان است و دریای تواناییش که وقتی برانگیخته میشود و تصمیم میگیرد، غیرممکنها را ممکن میکند؛ همان قصه «تواناییها» و داستان «میتوان و بایدها» :
ترانهای که به لب داشت رند شبرو شهر
دو جرعه درد رهایی، به جام کرد و گذشت
به نام خوانده شدم چون به مهمانی عشق
مرا به اهل وفا همکلام کرد و گذشت
در سال1312 در مشهد به دنیا آمد. خانه پدریاش، در طبس، در جنوب خراسان بود. بعد از تحصیلات ابتدایی و متوسطه، وارد دانشگاه حقوق تهران شد. بهتدریج علاقه دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران خانه دلش را پر کرد.
با تألیف اولین کتابش بهنام «مقدمهای بر روانشناسی سیاسی ایران» و اخذ دانشنامه، برای ادامه تحصیلات روانه فرانسه شد. آنگاه سلسلهای از مدارک و تألیفات، مجموعهیی گرانقدر از تلاشهای تحصیلی و تحقیقاتی وی را تشکیل داد.
ثمره این سختکوشی و مطالعات فشرده، شش درجه دکترا در رشتههای حقوق و علوم سیاسی از دانشگاههای فرانسه و سویس بود. در همان سالها به تدریس در رشتههای مختلف حقوق و علوم سیاسی در دانشگاههای سویس شد و با پژوهشهای پیگیر بیش از 120 رساله و کتاب به زبانهای فارسی و فرانسه تألیف و منتشر کرد.
… «دکتر کاظم در سال 1934 به دنیا آمد. ژان زیگلر و برتیه پرگو، دوستان او هم در این تاریخ به دنیا آمدند. چه تقارنی! این سه دوست با یک دوستی محکم و همبستگی با مردم ایران گردهم آمده بودند. آخر در جنگ برای نجات زندگی ”برادر کوچک“، میباید زندگی را در خطری بزرگ وارد نمود. او در آن موقع نمیدانست که سرنوشت ”برادر کوچک ”چه میشود، اما میدانست که باید، از اجرای حکم اعدام جلوگیری کند و او این کار را استادانه پیشبرد و به سرانجام رساند». (کریستین پرگو، استاد دانشگاه سوئیس)
یک کارزار گسترده و بزرگ کلید میخورد. تلاش و فعالیت سیاسی فشرده و سازماندهی یک پیکار همهجانبه بینالمللی در جهت نجات جان زندانیان سیاسی و مجاهدان و مبارزان راه آزادی، در دستور و در صدر کارهایش قرار میگیرد. پس از شنیدن خبر صدور حکم اعدام «برادر کوچک»، به فعالیتها شتاب بیشتری میبخشد.
کمیسیونهای بینالمللی حقوقدانان، شوراها، کلیساها، سازمانهای گوناگون دفاع از حقوقبشر، همه و همه با نیروی خارقالعاده او بهکار میافتند و سیلی از تماسها، نامهها و پیامها به سوی شاه سرازیر میشود. با سفر کورت والدهایم، دبیرکل وقت مللمتحد به سویس، دکتر کاظم از او میخواهد که از شاه لغو حکم اعدام مجاهدین را بخواهد. مدتی بعد دبیرکل مللمتحد به او تلفنی خبر داد که به شاه تلفن زده و از او خواسته است که این حکم را لغو کند. علاوه بر انبوه تلگرامها، با تلاشهای خستگیناپذیر او دو وکیل سویسی برای دفاع از اعضای مرکزیت مجاهدین به ایران و به صحن دادگاه فرستاده شدند. او همچنین با تشکیل کمیته سوئیسی دفاع از زندانیان سیاسی ایران و ارسال نامه سرگشاده با دههزار و هفتصد امضا توسط کمیته سوئیسی دفاع از زندانیان سیاسی برای شخص شاه، او را وادار به تغییر حکم کرد. سرانجام در 30فروردین سال 51، حکم اعدام به حبس ابد با اعمال شاقه تبدیل شد و ”برادر کوچک“ از حکم مرگ نجات یافت…
در ادامه فعالیتهای گسترده، در خرداد سال 1355 انجمن بینالمللی خانوادههای زندانیان سیاسی ایران را تأسیس کرد و یک تنه دنیایی را علیه شاه شوراند. تلاشهای بیوقفه و افشاگرانه جهانی او سرانجام در قیام 22بهمن 57 ببار نشست و مسعود آزاد گشت.
اما دیو خونآشام ارتجاع در راه بود. دکتر کاظم همزمان با پیروزی انقلاب به ایران بازگشت. سال58 این بار او بود که سفیر میهنش در مقر اروپایی سازمان مللمتحد در ژنو شده بود…
دکتر کاظم توسط خمینی به قم فراخوانده شد. خمینی به او گفت: «به برادرتان، مسعود، بگویید اعلام موضع کند»! خمینی میخواست بین او و «برادر کوچک» جدایی بیندازد و او را به عامل فشاری علیه مسعود و مجاهدین تبدیل کند، اما دکتر کاظم، قاطعانه به سینه خمینی دست رد زد.
به این ترتیب بود که ارتجاع متعفن و خونریز بازمانده از ماقبل تاریخ، سالها بعد انتقام پیروزی نجات جان «برادر کوچک» را از برادر بزرگ گرفت…
24آوریل 1990- ژنو، کوپه - در ساعت۱۱.۱۵ دقیقه روز چهار اردیبهشت 1369، دکتر کاظم در حین بازگشت به خانه، هدف گلوله تروریستها قرار گرفت و بهشهادت رسید. عصر همان روز آخوندزاده و هادی نجفآبادی و شمار دیگری از دیپلوماتتروریستها، با پرواز «ایرانایر» به تهران بازگشتند.
مارک فالکه، نماینده پارلمان ژنو:
«در زمان ترور پروفسور کاظم رجوی ، من از بازرسان پلیس قضایی سوئیس بودم و از این کشتار بسیار شوکه شدم. 13 قاتل بهطور ویژه به ژنو آمده بودند. آنها پیشاپیش و از چند ماه قبل، زمینه ترور را آماده کردند… در برابر این بربریت، بعداً دو تن از قاتلان در فرانسه دستگیر شدند، اما دولت فرانسه به رهبری ژاک شیراک به آنها اجازه داد که به ایران بازگردند؛ در حالیکه سوئیس درخواست کرده بود، آنها به سوئیس مسترد و در اینجا محاکمه بشوند. این واقعاً یک رسوایی بزرگ است…
طناب حقوقبشر را برگردن آخوندها
اکنون یکربع قرن از آن صبح خونین که دکتر کاظم به دست پاسداران شقاوت و سیاهی در خون خود غلطید، میگذرد. یکربع قرن از بهای ایستادگی بر سر پیمان و وفای به عهد با شهیدان، میگذرد. اما آنها تا کنون نتوانستهاند و هیچگاه نخواهند توانست صدای این رادمرد بزرگ را خاموش کنند.
آری طی این مدت، درختی که او خود کاشت و با خون آبیاریش نمود، ثمر داد و طناب حقوقبشر را برگردن آخوندهای رذل و فرومایه انداخت.
سالها بعد حکم بینالمللی جلب علی فلاحیان، وزیر اطلاعات، دستیار امنیتی ولیفقیه ارتجاع، عضو مجلس خبرگان رژیم بهخاطر ترور دکتر کاظم، توسط ژاک آنتنن، قاضی تحقیق کانتون وود سوئیس صادر شد. او در حکم خود خطاب به همه افسران و مأموران پلیس و نیروهای انتظامی مقرر کرده است که علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی ایران را دستگیر و به زندان کانتون وود، در لوزان سوئیس منتقل نمایند.
شهید بزرگ حقوقبشر
پیکر دکتر کاظم از سوئیس به عراق منتقل شد و در کربلا، در خاکپای سرور شهیدان، حسین (ع) و در کنار جاودانه فروغهای ایران به خاک سپرده شد.
او تنها یک مبارز و حقوقدان انقلابی نبود، شیفته آزادی بود و معنای انتخاب عاشقانهاش را با تمام وجود درک کرده بود. او خود گفته بود:
… «به این برادر نه از جنبه برادری یعنی همخونی، بلکه بهلحاظ عمل اجتماعی، شخصیت و توان مبارزاتی و مواضعش افتخار میکنم. اگر میتوانستم روزی صدبار او را به برادری انتخاب میکردم».
… «در این لحظات خطیر و پراضطراب و تعیینکننده با قلبی آکنده از عشق به شما و شور رهایی، خدا را گواه میگیرم که… در راه شما پیشمرگ و قربانی راه پر عظمتی شوم که در آن قدم گذاشتهام.
فدای شما کاظم رجوی (3)
یادش گرامی و راهرش پر رهرو باد.
۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه
۱۳۹۴ فروردین ۲۲, شنبه
ایران - مجاهد شهید سیدمصطفی سیدطاهری
تاریخ تولد: 1346
محل تولد: مشهد
شغل – تحصيل: سرباز وظیفه - ابتدایی
شهادت: 1367
سن: 21
محل شهادت: کرمانشاه
سید مصطفی سیدطاهری ، سرباز پیوسته به ارتش آزادیبخش ملی ایران، در عملیات کبیر فروغ جاویدان، به مصاف دشمن خدا و خلق شتافت و در کسوت یک رزمندهٌ ارتش آزادی در اوج شرف و آگاهی بهشهادت رسید.مصطفی ازجمله جوانانی بود که توسط کمیتهچیهای مزدور رژیم دستگیر شده و به زور به سربازی و جبهههای جنگ ضدمیهنی اعزام شد. نفرت زیادی نسبت به آخوندهای جنایتکار و چپاولگر داشت. در سنگر خود در جبهه به رادیو صدای مجاهد گوش میداد و دوستانش را در جـریان اخبار و تحولات میگذاشت. خبر عملیات آفتاب را شنیده بود و از پیروزیهای ارتش آزادیبخش باخبر شده بود…در جریان عملیات درخشان چلچراغ در 29خرداد67، سیدمصطفی بههمراه صدها تن از سربازان و درجهداران، خود را تسلیم رزمندگان آزادی کردند.بلافاصله بعداز آن درخواست پیوستن به ارتش آزادیبخش را نمود. همراه با کاروان فروغ به صحنهٌ بزرگترین حماسهٌ تاریخ معاصر میهن شتافت. دلاورانه با مزدوران دشمن جنگید و در اوج شرف و افتخار در لباس مقدس رزمآوری ارتش آزادی بهشهادت رسید
اشتراک در:
پستها (Atom)
مجاهد شهید مرتضی لقاء برازنده
مرتضی لقاء برازنده (امین) سال۱۳۳۶ در شهر مشهد بهدنیاآمد. پس از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شد. مرتضی یکی از هزاران دانشجویی است که ...
-
مشخصات مجاهد شهید زرین تاج پرتوی محل تولد: مشهد شغل : دكتر تحصيل: دكترا سن: 27 محل شهادت: مشهد زمان شهادت: 1359 مجاهد شهید زرین تاج پ...
-
مشخصات مجاهد شهید احمد فیضی دربندی محل تولد: قوچان تحصيل: دانشجوی الهیات سن: 24 محل شهادت: مشهد زمان شهادت: 1360 مریم رجوی: به...
-
«فردا مرا اعدام خواهند کرد» نوشین علوی تفرشی سال۱۳۴۰ در شهر مشهد در خانوادهیی متوسط به دنیاآمد. نوشین دانشآموز سال سوم دبیرستان بود که ...