من سارا رحیلی هستم فرزند مجاهد شهید مهدی رحیلی که به همراه خواهر و برادرم اینجا هستیم.
پدرم در جریان قتلعام زندانیان سال67 در زندان وکیلآباد مشهد بشهادت رسید که موقع شهادت 32سال سن داشت. پدرم اولین بار در سال60 به جرم هواداری از سازمان دستگیر شد که بعد از 4سال از زندان آزاد شد و مجدداً در حالیکه میخواست به ارتش بپیوندد در مرز پاکستان دستگیر شد که دوباره به زندان افتاد. آنچه که از پدرم در خاطرم هست این است که هر بار که ما برای ملاقات و دیدارش میرفتیم بهرغم اینکه سنمان آنموقع خیلی کم بود پدرم تلاش میکرد که به ما این حقانیت و اعتقادی که به مسیر و راه برادر مسعود داشت به ما بفهماند و به ما بگوید که چرا مبارزه را انتخاب کرده چرا ما را ترک کرده و در این مسیر میرود این از همان موقع خیلی در ذهن من مانده بود و در انتها هم بهخاطر همین تأیید و چیزی که روی همین حقانیت و هویت مجاهدی خودش داشت در سال 67 بشهادت رسید. بعد از شهادتش هم به ما نه وصیت نامهیی دادند و نه هیچ وسیلهای به ما دادند و محل مزارش را هم به ما نگفتند کجاست که با توجه به اینکه ما شنیده بودیم محل قتلعامشدگان در مشهد در قطعهای از بهشت رضاست هر هفته تا زمانی که آنجا بودیم میرفتیم برایش سنگقبر میگذاشتیم، گل میبردیم علاوه بر ما سایر خانواده شهدا هم همین کار را میکردند. ولی هفته بعد که میرفتیم میدیدیم که سنگقبر شکسته شده یا برداشته شده و اینکار تکرار میشد.
الان هم خیلی افتخار میکنم که توانستم همان چیزی را که او تلاش کرد به من بفهماند در همان مسیر مجاهدین آمدیم و داریم راهمان را ادامه میدهیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر