مشخصات مجاهد شهید سیدمحمد اخوان هاشمی
محل تولد: مشهد
تحصیلات: دانشجوي فيزيک
سن: 28
محل شهادت: مشهد
تاریخ شهادت: 1363
در شهري كه حرم ضامن آهو بود يك زندان هم بود. يك زندان كه قصه هاي زيادي رو توي سينه ي سرد و سياهش پنهان كرده بود. قصه هايي از رويارويي دو نيرويي كه تماماً دشمن همديگر بودند. يكي پاك ترينها بودند و ديگري پليدترينها. يكي انسان و ديگري هيولايي به ظاهر انسان. قصه هايي از بهترين فرزندان اين خاك. قصه، قصه ي زندان وكيل آباد مشهده و قهرمانان دلاوري كه اونجا بودن. محمد يكي از ا ون ها بود.
هرشب اونو براي شكنجه مي بردن.
از شدت فشارهاي جسمي و عصبي بيشتر موهاش سفيد شده بود.
با وجود اينكه پاهاش تا زانو باندپيچي شده بود و نمي تونست راه بره باز هم زيرشكنجه بردنش.
يه بار كه شكنجه گرا از شلاق زدن خسته شده بودن با مشت و لگد به جونش افتاده بودن طوري كه نزديك بود استخوناي قفسه ي سينه ش بشكنه.
دژخيم در برابر اين قله ي شرف و ايثار به زانو در اومده بود. هر كاري كه ميتونست كرد تا شايد بتونه ذره يي در عزم و اراده ش خدشه اي وارد كنه.
با همون وضعيت اونو براي اعدام بردن. ولي نتونستند با اين همه شكنجه هاي وحشيانه حرفي از دهن محمد بيرون بكشن.
دانشگاه مشهد؛ سال 54. دانشجوهاي رشته ي فيزيك حتما چهره ي مصمم محمد رو به ياد ميارن.
سال 54 بود كه واردجريان فعاليتهاي دانشجويي شد.توي اعتصابها و فعاليتهاي دانشجويي خيلي پرشوربود. يادمه سال 56 -57 كه اوج انقلاب بود، درس رو رها كرد و بيشتر به فعاليت و مبارزه اهميت ميداد. بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب هم در ستاد سازمان فعاليتش رو شروع كرد. با تشكيل انجمن دانشجويان مسلمان اونجا فعال شد و بعدها در معلمي و دانش آموزي و سرانجام در بخش فني مشهد فعاليت ميكرد. از بچگي با بقيه فرق ميكرد و به خاطرصداقت و درستكاري اش بهش ميگفتن محمد امين!
خيابون كوه سنگي, مرداد60 شروعي بود براي رزمي دوباره. محمد شناسايي شده بود و در محاصره ي مزدوراي رژيم قرار گرفته بود.
خيابان كوهسنگي / مرداد 1360 / شروع رزمي دوباره!
محمد وقتي فهميد دارن تعقيبش مي كنن رفت توي يه كوچه ي ديگه و وارد يه خونه شد.
- من مجاهدم. سپاه مي خواد دستگيرم كنه.
مجاهد! كلمه اي كه انگار رمز عبور بود. كلمه اي كه تقدس خاصي داشت. كلمه اي كه به خاطر خون شهيدان مجاهدخلق, به خاطر فدايي كه مجاهدين در راه انقلاب و بعد از اون هم در راه آزادي به يغما رفته ي مردم نشون داده بودن ارزش و معناي ديگه اي داشت. مجاهد! سالها درد و رنج و جهاد و تلاش و فدا و وفا رو ميشد از وراي اين كلمه حس كرد.
تا گفت مجاهدم زن صاحب خانه بهش پناه داد. حدود يك ساعت اونجا بود و بعد با لباسي كه از صاحبخانه گرفته بود بيرون اومد. اما كوچه محاصره بود و نتونست فرار كنه.
محمد رو به سپاه ملك آباد بردن. بعد از بازجويي براي بازپرسي و زندان به دادسرا منتقل شد.به 5 سال حبس محكوم شد و به زندان برگشت.
در دي ماه 60 پرونده ي محمد لو رفت. به خاطر تشكيلات زندان بهشون مشكوك شده بودن و همراه با مجاهد شهيد داريوش آذرنگ براي بازجويي به سپاه منتقل شون كردن. به محمد گفته بودن: تشكيلات داخل رو بگو اگه نگي تعزيرت ميكنيم! به خاطر بدن ضعيفي كه داري زود به حرف مياي
روز اول محمد رو از بعد از ناهار تا نصف شب مرتب شلاق ميزدند
اما هنوز مجاهد خلق رو نشناخته بودن. نمي دونستن كه قلب مجاهد خلق مي تپه براي مردمش و با شلاق و شكنجه نميتونن كاري از پيش ببرن. فكر ميكردن ميشه به كوه گفت استوار نباش و ميشه به آسمون گفت سخاوتمند نباش. نميدونستند كه همه چيز مجاهد تنها و تنها براي آزاديه.
سال 61 توي يه فرصت استثنايي وقتي كه محمد از زندان وكيل آباد به سپاه ملك آباد منتقل شده بود ديدمش. مامورين مشغول تحويل دهي بودن و ما حدود 1 ساعت زمان ملاقات داشتيم.گفت حكم داره و روي حرفش ايستاده كه همه چيزايي كه ميگن دروغه. مشغول صحبت بوديم كه پاسدارها مثل سگ هار دويدن كه ببينن چي شده. هيچ وقت لحظه آخر رو فراموش نميكنم. نايلون كوچيكي كه لباساش توش بود، دستش بود و با چهره اي مصمم بهم لبخند ميزد. هلش دادند توي بند. خداحافظي آخر رو با حركت سر كرد. از تمام چهره و حركات و سكناتش اقتدار واراده رو حس ميكردم. ديگه نديدمش!
مسافرانی در راه اند
سپيده دم را بر دوش می کشند آنان
لباس صاعقه بر تن دارند
برادرانم
شب را با واژه هاشان
سوراخ می کنند.
محمد يكي از اين مسافريني بود كه سپيده دم رو به دوش مي كشيد و با مقاومتش شب روسوراخ سوراخ كرده بود. او در وصيتنامه ش اينطور نوشته:
فرازي از وصيتنامة مجاهد شهيد سيدمحمد اخوان هاشمي
«به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران». مرتجعين كوردل اين سفاكان خون آشام گمان برده اند با به شهادت رساندن بهترين فرزندان خلق و با وسيلة سركوب و اختناقي صدها بار شديدتر از اختناق شاه خائن ميتواند سدي در داره تكامل خدا و خلق ايجاد كنند و يا خللي در اراده و عزم پولادين اين بهترين فرزندان بوجود آورند. ما در مقطعي حساس از تاريخ قرار گرفته ايم كه شاهد طلوع خورشيدي تابان هستيم كه بدون شك نويدبخش جامعة بيطبقة توحيدي است. آري طلوع خورشيد تابان سازمان مجاهدين خلق ايران كه با اهداف و آرمانهاي توحيدي انقلابي خويش نه تنها ايران را از لوث وجود ارتجاع پاك ميكند، بلكه نور اميدي در دل تمامي خلقهاي تحت ستم جهان روشن كرده. براي من موجب كمال افتخار است كه با ايمان كامل به اهداف و آرمانهاي توحيدي انقلابي سازمان مجاهدين خلق ايران به شهادت برسم.
… مرگ بر ارتجاع – مرگ بر پيركفتار خون آشام ارتجاع، خميني خونخوار – درود بر سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران
در اهتزاز باد پرچم سرخ توحيدي – سيد محمد اخوان هاشمي
اميد به همين خورشيد تابان، جامعه ي بي طبقه ي توحيدي بود كه باعث شد محمد تحت سخت ترين شرايط هم، قدمي عقب نشيني نكنه.
يك روز تو ماه رمضون سال 60 بود كه ديدم محمد رو بعد از شكنجه به زندان آوردند. بهش گفتم چي شد كه تو رو با اين بدن آش و لاش آوردن زندان؟ جواب داد اگه بعد از شكنجه احساس كنن كه ميتونم راه برم مي آرنم. من هم با تمام توان سعي كردم خودم راه برم و باور كردند و به زندان آوردنم. بعد از چند دقيقه فهميدم روزه است.گفتم با اين وضعيتي كه داري چرا روزه ميگيري؟ بدنت ضعيفتر ميشه. گفت: روزه ميگيرم، چون امكان دارد آخرين روزهاي عمرم باشد و ديگر موقعيت روزه گرفتن نداشته باشم.
رژيم هميشه ميخواست از بهترين ها سو استفاده كنه. ميخواست اين پاك ترين ها رو به لجن زار خودش بكشاند. تا به وسيله ي او بقيه روهم از مسير شرف و افتخار خارج كنه و بهشون بگه وقتي بهترين ها كوتاه ميان پس راه خيانت بازه.
بارها شده بود كه پور محمدي, دادستان ضدخلق استان خراسان شخصا سراغ محمد رفته بود. حتي گاهي با خواهش و تمنا و عجز ولابه ازش خواسته بود كه فقط در همين حد قبول كنه كه با ماشين سپاه توي شهر همراه گشتي ها بشه. گفته بود حتي كسي را هم لو نده فقط همينو قبول كن تا انعطافت رو ببينيم و اعدامت نكنيم. جواب محمد فقط يك كلمه بود: «هرگز»
محمد با آگاهي كه داشت، ميدونست اين دام دشمنه، ميدونست اگر در خاكريز دفاعي خودت سوراخي به اندازه يك بند انگشت باز كني، دشمن از همونجا ذره ذره وارد ميشه و موضعت رو اشغال ميكنه. مرز بندي قاطع محمدبا دشمن سفاك رو در تمام صحنه هاي مقاومت اون جابه جا ميشه ديد. صحنه ي ديگه اي از اين قاطعيت رو توي يكي از جلسات دادگاه ميبينيم:
در يكي از دادگاه هايي كه بعد از شكنجه مي بردنش.رازياني, حاكم ضدشرع به خيال اينكه محمد بعد از اين همه شكنجه كيفرخواست رو قبول ميكنه، شروع به خوندن كيفرخواست كرد. وسط خوندنش بود كه محمد گفت: من كه گفتم اينها صحت نداره. رازياني از فرط عصبانيت بلند شد و چنان كشيدة محكمي به گوش او زد كه پردة گوشش پاره شد و شنوايي يك گوشش رو از دست داد.
31فروردين 63 / روز پرواز آخرين
بسم الله الرحمن الرحيم / يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ {153} وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ {154} وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ {155} الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ {156} أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ {157} (آيات 153 تا 157- بقره)
اي آنانكه ايمان آورده ايد از صبر و از نماز ياري بجوييد همانا كه خدا با كساني است كه صبر پيشه كرده اند. به كساني كه در راه خدا كشته شده اند مرده نگوييد، آنها زنده اند ولي شما در نمي يابيد و هر آينه بيازماييم شما را به چيزي از ترس و گرسنگي و كاهشي از مالها و جانها و دستاوردهايتان. و مژده بده به صابران، آنانكه هر گاه پيشامدي بديشان رسد گويند ما از خداييم و بسوي او بازميگرديم. همانها كه درودها و رحمت پروردگارشان شامل حالشان است و آنها هدايت شده هستند.
با واژه های تو
من مرگ را محاصره کردم
در لحظه ای که از شش سو می آمد
آه اين چه بود اين نفس تازه باز
در ريه ی صبح
با من بگو چراغ حروفت را
تو از کدام صاعقه روشن کردی ؟
بردی مرا بدان سوی ملکوت زمين
وين زادن دوباره
بهاری بود
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر