تاریخ ایجاد در 28 خرداد 1392
جمال عواضي رئيس مركز ملي حقوق بشر و توسعه دموكراسي در يمن كه از دوستان و ياران قديمي مجاهد شهيد جواد نقاشان بود بعد از شنيدن خبر شهادت او نوشته زير را براي مجاهدين فرستاد. او جواد نقاشان را به اسم ابراهيم آقايي ميشناخت.
انسان وقتي ميتواند بگويد براي رسيدن به چيزي زندگي كرده است كه براي مرگ به خاطر آن چيز آماده باشد...اين جمله اي از رزمنده جهاني چه گواراست، كسي كه بر ستم واستثمار شوريد، و در راه انديشه و مباني انساني كه به آن ايمان داشت كشته شد. چه گوارا نه مسلمان بود و نه مسيحي، جايي هم گفته نشده است كه او از ديني پيروي كرده باشد. اما او براي تحقق اهداف و مباني انساني جنگيد و مبارزه كرد، اهدافي كه همه اديان و در رأس آنها دين بردباري و عدالت و آزادي... دين انسانيت و انسان... اسلام به آن فراميخواند.
شهيد ابراهيم آقائي يا جواد نقاشان امروز شهيد شد ... او اولين كسي بود كه مرا از هر هجوم يا حمله اي با خبر مي كرد، اما امروز ديگر صدايش وجود نداشت. آخرين نامه اش را با ايميل ساعت 12 ظهر فرستاده بود و مرا از كتابي كه دوست مان طاهر بومدرا در مورد اشرف نوشته است با خبر مي كرد. اين آخرين نامه از صدها نامه اي بود كه ابراهيم برايم فرستاده است. نامه هايي كه داستان قهرمانان مجاهد در اشرف و ليبرتي را بازگو مي كرد… اين مجاهد و مبارز كسي است كه از مرزهاي جغرافيايي گذشت و در قلبهايمان وارد شد و ما را شريك دردها و شاديهاي خودش نمود… او ما را بخشي جدايي ناپذير از خانواده جهاني مجاهدين خلق قرار داد ... او ميدانست شهيد ميشود تنها نمي دانست چه زماني؟؟
نميدانم آيا درست است يا نه كه شهيد ابراهيم يا جواد نقاشان را «چه گوارا»ي مقاومت ايران بنامم ... ابراهيم كسي بود كه او را با صدا و كلماتش در مورد مبارزه و قطعيت پيروزي در شرايط سختي و رنج ميشناختم، او با «چه گوارا» در اين اصل هم نظر بود كه (تا زمانيكه مقاومت مي كني شكست نخورده اي) و اينكه (انقلاب همچون فولاد سخت و قوي، همچون اخگر سرخ وگدازان، همچون درخت بلوط ماندگار وپابرجا است و همچون عشق سركش به ميهن عميق طغيانگر است. برايم اهميت ندارد كه چه زماني و كجا خواهم مرد، آنچه كه برايم اهميت دارد ماندگاري ميهن است)؛ وبدينگونه بود كه شهيد ابراهيم در مسيرش به سوي آزادي بر خاك افتاد.
دختر كوچكم ايمان كه 10 ساله است و به جواب دادن به تماسهاي ابراهيم عادت كرده بود امروز اشك با تحسر ميگريد ... همه خانواده ام امروز به خاطر ابراهيم غمگينند گويي كه وي عضوي از آنها بوده هرچند كه حتي چهره او را نمي شناسند ... شوخ طبعي وي و اصرارش در گزينش الفاظ و كلمات طوري بود كه در ديگران احترام به وي را برمي انگيخت... در نتيجه بيش از پنج سال ارتباط مداوم، رابطه ما از يك رابطه مبتني بر صرف كمك كردن و حمايت و پشتيباني، به رابطه اي مبتني بر برادري و صميميتي يكرنگ تبديل شد. او به صداي هميشگي مقاومت ايران تبديل شده بود كه به آن عادت كرده بوديم و با آن انس گرفته بوديم. امروز من به خاطر هر مشغوليت يا كوتاهي در مورد برادر و دوستم ابراهيم كه به حق سفير السفراي مجاهدين خلق در همه جا بود، خودم را سرزنش مي كنم ... بله او سفير آزادي از داخل زندان ليبرتي بود.
شايد جابجايي انسان از ميهنش ساده و آسان باشد اما بيرون كردن ميهن از روح وروان انسان دشوار است. به اينگونه است آرمان آزادي ايران از نيروهاي ظلم و طغيان, راهي كه مقاومت ايران آنرا ساخته وپرداخت و بعنوان مشي براي آينده ماندگار مانده است. اما ميهن هماره, هر چند كه فاصله ها زياد باشد و مرزها برويشان بسته باشد, در درون هر يك از آنهاحضور دارد.
تسليت من براي شهادت ” چه گوارا”ي مقاومت ايران برادرم ابراهيم اين است كه به وي بگويم: همه مردم ميهني دارند كه در آن زندگي مي كنند اما تو كسي هستي كه ميهن در تو و در قلب تو و هر مجاهد مقاومت ايران زنده است.
من در حاليكه دارم اين سطور را مي نويسم نميتوانم باور كنم كه ديگر هرگز پيامهاي روزانه ابراهيم را نخواهم ديد... هرگز ديگر طبق معمول صدايش را در تلفن نخواهم شنيد كه ميگويد: السلام عليكم ... حال شما چطور است استاد جمال ...».
براستي كه خون پاك ابراهيم و خون همرزمان مجاهدش كه بر خاك ليبرتي جريان پيدا كرد سطور درخشاني به كتاب قطور تاريخ آزادي و عدالت ميافزايد ... ووقتي صدها هزار ابراهيم در صفوف مجاهدين خلق مشعلهاي نور و آزادي را بر دوش مي كشند پيروزي حتما در راه است در راه است... امروز همه ما ابراهيم و آرمان ابراهيم هستيم ... امروز همه ما مقاومتيم ... همه ما مجاهديم.
پس بدرود ابراهيم ... وباميد ديدار!
جمال عواضي رئيس مركز ملي حقوق بشر و توسعه دموكراسي در يمن كه از دوستان و ياران قديمي مجاهد شهيد جواد نقاشان بود بعد از شنيدن خبر شهادت او نوشته زير را براي مجاهدين فرستاد. او جواد نقاشان را به اسم ابراهيم آقايي ميشناخت.
****
انسان وقتي ميتواند بگويد براي رسيدن به چيزي زندگي كرده است كه براي مرگ به خاطر آن چيز آماده باشد...اين جمله اي از رزمنده جهاني چه گواراست، كسي كه بر ستم واستثمار شوريد، و در راه انديشه و مباني انساني كه به آن ايمان داشت كشته شد. چه گوارا نه مسلمان بود و نه مسيحي، جايي هم گفته نشده است كه او از ديني پيروي كرده باشد. اما او براي تحقق اهداف و مباني انساني جنگيد و مبارزه كرد، اهدافي كه همه اديان و در رأس آنها دين بردباري و عدالت و آزادي... دين انسانيت و انسان... اسلام به آن فراميخواند.
شهيد ابراهيم آقائي يا جواد نقاشان امروز شهيد شد ... او اولين كسي بود كه مرا از هر هجوم يا حمله اي با خبر مي كرد، اما امروز ديگر صدايش وجود نداشت. آخرين نامه اش را با ايميل ساعت 12 ظهر فرستاده بود و مرا از كتابي كه دوست مان طاهر بومدرا در مورد اشرف نوشته است با خبر مي كرد. اين آخرين نامه از صدها نامه اي بود كه ابراهيم برايم فرستاده است. نامه هايي كه داستان قهرمانان مجاهد در اشرف و ليبرتي را بازگو مي كرد… اين مجاهد و مبارز كسي است كه از مرزهاي جغرافيايي گذشت و در قلبهايمان وارد شد و ما را شريك دردها و شاديهاي خودش نمود… او ما را بخشي جدايي ناپذير از خانواده جهاني مجاهدين خلق قرار داد ... او ميدانست شهيد ميشود تنها نمي دانست چه زماني؟؟
نميدانم آيا درست است يا نه كه شهيد ابراهيم يا جواد نقاشان را «چه گوارا»ي مقاومت ايران بنامم ... ابراهيم كسي بود كه او را با صدا و كلماتش در مورد مبارزه و قطعيت پيروزي در شرايط سختي و رنج ميشناختم، او با «چه گوارا» در اين اصل هم نظر بود كه (تا زمانيكه مقاومت مي كني شكست نخورده اي) و اينكه (انقلاب همچون فولاد سخت و قوي، همچون اخگر سرخ وگدازان، همچون درخت بلوط ماندگار وپابرجا است و همچون عشق سركش به ميهن عميق طغيانگر است. برايم اهميت ندارد كه چه زماني و كجا خواهم مرد، آنچه كه برايم اهميت دارد ماندگاري ميهن است)؛ وبدينگونه بود كه شهيد ابراهيم در مسيرش به سوي آزادي بر خاك افتاد.
دختر كوچكم ايمان كه 10 ساله است و به جواب دادن به تماسهاي ابراهيم عادت كرده بود امروز اشك با تحسر ميگريد ... همه خانواده ام امروز به خاطر ابراهيم غمگينند گويي كه وي عضوي از آنها بوده هرچند كه حتي چهره او را نمي شناسند ... شوخ طبعي وي و اصرارش در گزينش الفاظ و كلمات طوري بود كه در ديگران احترام به وي را برمي انگيخت... در نتيجه بيش از پنج سال ارتباط مداوم، رابطه ما از يك رابطه مبتني بر صرف كمك كردن و حمايت و پشتيباني، به رابطه اي مبتني بر برادري و صميميتي يكرنگ تبديل شد. او به صداي هميشگي مقاومت ايران تبديل شده بود كه به آن عادت كرده بوديم و با آن انس گرفته بوديم. امروز من به خاطر هر مشغوليت يا كوتاهي در مورد برادر و دوستم ابراهيم كه به حق سفير السفراي مجاهدين خلق در همه جا بود، خودم را سرزنش مي كنم ... بله او سفير آزادي از داخل زندان ليبرتي بود.
شايد جابجايي انسان از ميهنش ساده و آسان باشد اما بيرون كردن ميهن از روح وروان انسان دشوار است. به اينگونه است آرمان آزادي ايران از نيروهاي ظلم و طغيان, راهي كه مقاومت ايران آنرا ساخته وپرداخت و بعنوان مشي براي آينده ماندگار مانده است. اما ميهن هماره, هر چند كه فاصله ها زياد باشد و مرزها برويشان بسته باشد, در درون هر يك از آنهاحضور دارد.
تسليت من براي شهادت ” چه گوارا”ي مقاومت ايران برادرم ابراهيم اين است كه به وي بگويم: همه مردم ميهني دارند كه در آن زندگي مي كنند اما تو كسي هستي كه ميهن در تو و در قلب تو و هر مجاهد مقاومت ايران زنده است.
من در حاليكه دارم اين سطور را مي نويسم نميتوانم باور كنم كه ديگر هرگز پيامهاي روزانه ابراهيم را نخواهم ديد... هرگز ديگر طبق معمول صدايش را در تلفن نخواهم شنيد كه ميگويد: السلام عليكم ... حال شما چطور است استاد جمال ...».
براستي كه خون پاك ابراهيم و خون همرزمان مجاهدش كه بر خاك ليبرتي جريان پيدا كرد سطور درخشاني به كتاب قطور تاريخ آزادي و عدالت ميافزايد ... ووقتي صدها هزار ابراهيم در صفوف مجاهدين خلق مشعلهاي نور و آزادي را بر دوش مي كشند پيروزي حتما در راه است در راه است... امروز همه ما ابراهيم و آرمان ابراهيم هستيم ... امروز همه ما مقاومتيم ... همه ما مجاهديم.
پس بدرود ابراهيم ... وباميد ديدار!