۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

مجاهد شهید حبیب غلامی مفرد



 مشخصات مجاهد شهید حبیب (حامد) غلامی مفرد
محل تولد: مشهد
سن: 33
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367


آن فرو ريخته گلهاي پريشان در باد
كز مي جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نيمه شب مستان باد
تا نگويند كه از ياد فراموشانند
اوايل تابستان سال 64 تعداد زيادي از زندانيان با چند اتوبوس از زندان اوين به زندان گوهردشت منتقل شدند. و در آنجا همه را به بند 3 (19) كه بند عمومي بود منتقل كردند، در آن زمان به گوهر دشت لقب زندان هزار انفرادي را داده بودند و اين بند جزو معدود بندهاي عمومي بود، كه با رسيدن اين زندانيان به وجود آمد،  زندان مخوف، وحشتناك و ناشناخته اي كه در و ديوارش از مرگ ساخته شده بود و بند بند آجر سلولهايش را دنائت، زذالت، خباثت و تا منتهاي وحشانيت و كينه شكنجه گراني كه جنون آسا براي در هم شكستن يك زنداني گوشت و پوست مي دريدند،
اما روي  ديگر سكه  دنيايي درخشان  از حماسه و قهرماني و مقاومت دليرانه مجاهد خلق بود كه دشمن را ذليل و به خاك مي كشيد و اين مصاف نابرابر با قطره قطره خون و با سلول به سلول رنج تا پاي چوبه دار و تا آخرين لحظه حياتشان در امتداد بود و پيروز ميشد، اين را نخستين كسي كه ميفهميد دژخيمي بود كه سرفرازي را از دار به زير ميكشيد و ميدانست كه او كوتاه نيامده است پس هر قطره خونش محرابي است كه خلقي را به نماز قيام واميدارد و صبح از پس همين قامتهاست كه ميدمد.
بند 3 اتاق بزرگي بود كه با ورود 200 زنداني شكل گرفت، در شلوغي و گرماي طاقت فرساي تابستان، حضور اين تعداد زنداني در يك جا از نظر رژيم به عنوان نوعي شكنجه براي  زندانيان در نظر گرفته شده بود، هيچ امكاني براي نفرات وجود نداشت و بايد همه چيز با يك اراده كه دشمن را حقير ميشمارد استارت ميخورد ، يكي از آنها بيش از بقيه براي راه اندازي  و به سامان كردن اوضاع تلاش ميكرد و اين تلاش بسيار مشهود بود، اسمش حبيب الله غلامي (حامد) بود.
جو بند آلوده بود تعدادي از عناصر كم مايه و يا اطلاعاتي هم با ما بودند،  و در اين فضا موضوع اعتماد يك امر مهم و حياتي بود اينكه چه كسي سر موضع است چه كسي بريده و..
هم اينكه ما ميدانستيم حبيب برادر ديگرش به اسم محمدهادي غلامي ،فعال دانشجويي كه از زندانيان زمان شاه بوده در درگيري 10مرداد 61، همراه ديگر يارانش به شهادت رسيده، و او از خانواده اي سياسي وهوادار است،  و هم مايه گذاري حبيب باعث شده بود كه مورد اعتماد همه باشد و همه خبرها به او ختم ميشد و هر يك از  بچه ها كه در ملاقات با خانواده خبر يا موضوعي درباره مقاومت مي شنيد به حبيب ميگفت و او به همه بچه ها ميرساند و به اين ترتيب يكي ديگر از حلقات تو در توي  تشكيلات زندان در اتاق 3 شكل گرفت. مسائل همه را حل ميكرد و هركس به مشكلي بر ميخورد سراغ حبيب را ميگرفت. اين ابتدا حل و فصل مسائل صنفي بود، مثلا دوختن لباس از ملافه هايي كه داشتيم و يا تهيه پالتوهاي زيبا براي زمستان از پتوهايي كه ديگر مندرس شده بودند و اينها را چنان با مايه گذاري و دقت انجام ميداد كه هيچگونه نقصي در آنها نبود، اين بود كه هر شش ماه يكبار كه ميخواستند مسئول بند را  عوض كنند، شمارش آرا نشان ميداد كه بچه ها كسي را ميخواهند كه مسئوليت پذير، با ظرفيت ، مايه گذار، انتقاد پذير باشد و دلسوز باشد و در عين حال از مزدور و بريده نترسد و باز شمارش آرا به اسم حبيب ختم ميشد و دوباره او را ميخواستند. و او پرطاقت ادامه ميداد، بديهي است كه اين ابتداي راه بود، از برنامه ريزي براي روزها و شبهاي بند تا  برنامه ريزي  براي روحيه رفاه در مناسبتهاي مختلف و يا براي تلطيف فضا، برنامه ريزي براي آموزش افراد تا برنامه ريزي غذايي از همان بخور  و نمير غذايي كه داشتند.  ناگفته نماند كه هيچكدام  تلاشهاي حبيب البته براي باز جويان و زندانبانان مخفي نبود ولي براي او مهم رفاه بچه ها بود،وقتي كه شكنجه گران تلاش ميكردند بذر اميد را در دلهاي ما با انواع فشارها و تضييقات و محدوديتهاي صنفي و رواني به محيطي غيرقابل تحمل و عذاب آور تبديل كند و حبيب و كساني مانند او به باروري آن همت ميكردند. و فضايي به وجود ميآورد ند كه برايمان زندان گلستان بود، ما سالي حداقل4 فستيوال ورزشي، ده جشن مفصل و بزرگ هفته اي يك برنامه جمعي و.. داشتيم.  حبيب در برنامه هاي جمعي هم ترانه اصيل ميخواند هم شعر نو، او موقع درس خواندن آموزگار بود و هنگام فستيوال ورزشي فعال همه خيلي رشته ها، و دركشتي نقش مربي را داشت و در روابط فداكار و تاثيرگذار، و اين بودكه هر سياهي و تلخي و ياس در زندان به روشنايي و شهد و اميد بدل ميشد.
با  آمدن خبر انقلاب دروني مجاهدين  به وسيله زندانيان جديد و خانواده هاي زندانيان ، نوبت مجاهدين بود كه يك به يك وارد انقلاب شده وانقلاب كنند و نو شوند و بند 3 هم وارد انقلاب شد. انقلاب روي حبيب خيلي تاثير گذاشته بود به طوري كه از سال 64تا67 كه آخرين جرعه حيات را نوشيد تغييرات كيفي او را در جميع جهات همه ميديدند، با عشق و علاقه فراوانش به رهبري عقيدتي مسعود و مريم به باز جويي ميرفت، روي مواضع مجاهدين پاي ميفشرد و دشمن را بور و كور بر زمين ميكوفت و با پيكري در هم شكسته از شلاق و زخم ولي توانا تر از قبل به بند باز ميگشت و ميگفت: گفتم، افتخار ميكنم كه هوادار سازمان مجاهدينم.
اعتصاب غذا آخرين و مظلومانه ترين سلاحي است كه زنداني با جانش به جنگ دژخيم ميرود، و حبيب در هر اعتراض همواره نخستين كسي بود كه اعتصاب غذا را جلوداري ميكرد، به طوري كه روزي كه گردن  سر سرفرازش را بر دار كردند در اعتصاب غذا بود.
يكي از روزهاي مرداد ماه سال 67 در زير زمين209 كسي با مورس تماس گرفت پرسيدم كيستي گفت كه حبيب غلامي و گفت كه هوادار سازمان مجاهدين خلق ايران هستم امروز دادگاه داشتم از من خواستند كه عمليات فروغ جاويدان را  محكوم كنم و جمهوري اسلامي را به رسميت بشناسم ولي قبول نكردم و گفتم من هوادار سازمان مجاهدين هستم، من الان در اعتصاب غذا هستم، تو به بچه ها بگو اعدام جدي است بايد انتخاب كرد و كوتاه نيامد، ديروز همه كساني كه با من بودند و فروغ جاويدان را عمليات رهايي بخش مردم ايران دانسته و وصيت نامه هاي رژيم را ننوشتند براي اعدام بردند به من گفتند كه درباره ام اشتباه شده حتما ميخواهند من را در هم بشكنند و اعتصاب بشكنم ولي من سر موضع هستم واگر يكبار ديگر اين بازي را با من بكنند ميگويم ميخواهم با بقيه شهيد شوم و ديگر به سلول برنميگردم، آن شب خيلي با هم با مورس حرف زديم فردا همانطوركه تصميمش را گرفته بودجاودانه شد شد، روحش شاد.
روزي كه  حبيب را كشتند پيراهن سفيدي به تن داشت كه خودش در زندان دوخته بود روي يقه سفيد آن شعري نوشته بود بچه ها در زندان ميگفتند كه برادر اين شعر را در نشستهاي انقلاب خوانده اند و همه تلاش ميكردند كه  آن  را حفظ كنند و حبيب هم به يادگارشعر را پشت يقه پيراهنش نوشت:
جلوه بي جمال ما خواجه بي حمال ما
پاسخ ما سئوال ما مقصد جستجوي ما
پر شده تن زخون دل ديده و جان و تن خجل
بيش به فرقتم مهل سنگ تو و صبوي ما
تيغ بكش كه ميرسم رقص كنان به درگهت
نعره خون ما شنو تيغ تو و گلوي ما
بر سر دار ودشته گر نعره كشيم از جگر
نيست در اين ميان مگر بهر تو هاي و هوي ما
مدعي از نبيندت گوي زبهر ديدنت
زهره اش ار بود دمي پاي نهد به كوي ما
كر به گذار رنج و خون ره سپريم سوي تو
گوهر رنج اين جهان ره سپرد به سوي ما
بيم و اميد جنتم ره ننمود سوي تو
طالع محنت تو زد نقش وفا به روي ما


با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مجاهد شهید مرتضی لقاء برازنده

مرتضی لقاء برازنده (امین) سال۱۳۳۶ در شهر مشهد به‌دنیاآمد. پس از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شد. مرتضی یکی از هزاران دانشجویی است که ...